کاش میشد یکبار، برای همیشه مغزم را بگذارم برروی سفرهی پهن شدهی میز ناهارخوری آشپزخانه، با نمک فراموشی، ببلعمش و قورتش بدهم؛ که دیگر هیچ فکری از درون، گوشت روحم را نجوَد.