عاشق لحظاتی ام که خورشید غروب کرده و شهر آبی میشههمزمان

عاشق لحظاتی ام که خورشید غروب کرده و شهر آبی میشه_همزمان چراغ های خونه ها و شهر روشن میشه،دلواپسی ها که چرا دیر کرده و هنوز نرسیده شروع میشه،آغاز خاطرات در این لحظس_لحظه ای هست که دوست دارم یکی کنارم باشه و توی بغلش سرم رو بزارم_
میشه پرستارها رو دید که از پنجره بیمارستان دارن به شهر نگاه میکنن_میشه توی خونه سالمندان انسانهایی رو دید که امیدشون خیلی زیاد شده که الان یکی از عزیزانشون برای دیدنشون میاد_میشه دستای بچه ای رو دید که داره برای اولین بار تکون میخوره_امید توی اوج خودشه__
کم کم صدای اذان میاد_میشه صدای آرزوهای آبی رنگ رو شنید_توی فصل اردیبهشت_عطر گل که گاهی میشه از میون دود بویید_چند دقه بعد رنگ آبی شهر داره تیره میشه و صدای بوق ماشین ها شنیده میشه_صدای آژیر آمبولانس_و کم کم شهر تاریک میشه،،،
و آرزوهای آبی به دعا برای فردا رو ندیدن تبدیل میشه،،،
ح میم
دیدگاه ها (۱۵)

#let_it_go

#Ena_Pediko_Foustani

دستامو میکنم توی جیبم،آخه دستی نیس که بخوام بگیرم،خودکارا وا...

چشاشو با کف دستاش حسابی مالید،بعد دستاش رفت لای موهاش،یه خمی...

دوست پسر دمدمی مزاج

Squid game SKZ ver-part 18

🎬 نسخه سینمایی فیک «فیک ببر سیاه» 🖤✨🎥 ژانر: عاشقانه، اکشن، م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط