دست به غذا نزد

دست به غذا نزد

شهید مهدی زین الدین

ناهار خونه پدرش بودیم . همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن.
رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم .
این قدر کارش برام زیبا بود که تا الان تو ذهنم مونده.
دیدگاه ها (۱)

*خونسرد (شهید حمید باکری)صبح زود حمید می خواست بره بیرون، بر...

*برای تشکر (شهید علی صیاد شیرازی)زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی...

حجاب یعنی: بی نیازم از هر نگاهی ...

پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداستدخترمومنه از طرز حجابش پیدا...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_296به جمله  اخرش کمی ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط