چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری

غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

مگو وقتی دل سد پاره‌ای بودت کجا بردی

کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم

ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من

به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم

ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم

باو اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم
دیدگاه ها (۴)

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببردحیف باشد که تو باشی و مرا غم ...

لحظه ی وصل به یک چشم زدن میگذرد...این فراق است که هر ثانیه اش یکسال است...

من سالها نماز خوانده امبزرگترها میخواندند، من هم میخواندمدر ...

متن رو کامل بخونید،پلیز👇 👇 برف سنگینی در حال باریدن بود، ن...

شعر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط