ددی من

ددی من

پارت ۳

ات: اوفففف نمیدونم هر موقع یاد اونا میوفتم عصابم خورد میشه

تهیونگ: هر موقع دیدیشون بهم حتما بگو

ات: باشه

تهیونگ: بهت قول میدم که باهم دوتایی از این آشغال دونی فرار می کنیم

ات: امیدوارم ،مرسی تهیونگ (لبخند)

چند ساعت بعد

ات: تهیونگگگگگگگگگ تهیونگگگگگگگ(داد)

تهیونگ: چی شدههه

ات: بیا این پرستارای هرزه دارن منو اذیت میکنن

تهیونگ: آشغالا برین کنار وگرنه با همین چاقو رگ همتون رو میزنم فهمیدین هرزه ها ( داددد😂)

پرستارا: فه..... فهمیدیم

تهیونگ : حق ندارین به این دختر نزدیک بشین حالا گورتونو گم کنید همین حالا

ات: اوه تهیونگ مرسییی تو بهترینی

تهیونگ:خواهش می کنم ات

۱ هفته بعد:

تهیونگ: ات ات بیا اینجا

ات: بله

تهیونگ: بلاخره نقشه فرار رو کشیدم همین الان دستتو بده به من به نگهبانام زنگ زدم الان دم در تیمارستانن هر چی زود تر باید فرار کنیم بدوووو دستتو بده به من

ات: باشهه بریم من آماده ام

از زبوت ات:

خوب اون روز منو تهیونگ فرار کردیم و بعد رفتیم عمارتش واقعااااااا قشنگ بود

ات: وای چقدر قشنگه

تهیونگ: حالا توشو ندیدی(پوزخند)

همون طوری که تهیونگ میگفت واقعا توی عمارت از بیرونش قشنگتر بود

ات: تهیونگ بریم بخوابیم خیلی خسته ام

تهیونگ: اوه باشه بریم منم خسته ام

ات: من میرم توی این یکی اتاق

تهیونگ:هی تو توی تخت من میخوابی

...........
دیدگاه ها (۰)

ددی من پارت ۴از زبون اتوقتی تهیونگ گفت باید توی تخت من بخواب...

ددی من پارت آخراز زبون ات تهیونگ خواب بود و دوباره کرمای عزی...

ددی من پارت۲از زبون تهیونگ:یه دختره کنارم هست ولی به نظر میر...

ددی منپارت ۱من پارک ات هستم ۲۳ سالمه وضع مالیمون خوبه من یه ...

پارت ۷ویو ات: بلاخره رسیدیم به پارک داپسان و جنگکوک رفت بیل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط