از درد نبودت بر خود میپیچم چگونه توانستی اینچنین مرا

از دردِ نبودت بر خود میپیچَم ، چگونه توانستی اینچنین مرا مجنونِ خود کنی؟درک نمیکنم ، حالم عجیب گرفته‌ست و بدتر از هرچیز نمیتوانم گلایه‌ام را پیش کسی بَرَم ، تمامَش گردن خودم است ، این من بودم که این بلا را بر سر خود آوردم و حال نمیتوانم هیچ شکایَتی کُنم
عزیزدلم ، دلِ بینوایَم هنوز هم در پیش تو گیر است ، با آنکه در زیر احساساتِ سردِ تو لگدمال شده هنوز هم تورا دوست میدارَد ، هنوز هم آرزویِ یک لمس از تو را در خود میپرورانَد ، من هم حتی مقصر نیستم این اوست که دیوانه‌وار تورا میپرستد ، این اوست که حتی در نبودت به فکرت است.. هرچند تو هیچگاه نبودی که در حضورت نیز بر تو سجده کُنَد . عزیزکم ، پارسال خواب تورا دیدَم ، مرا طوری درآغوش خود فرو برده بودی که دل که هیچ ، این منِ نادان نیز دیوانه تو شدم ؛ به گونه‌ای مرا بی‌آنکه کلامی حرف زنی به دامِ مُحَبتت انداختی که حال اگر بیایی و بار ها و بار ها لب باز کنی و خواهان رفتَنَم شَوی ، خود را بیشتر در عشقَت غرق میکُنَم ، چرا کِه شیرینیِ عشقَت آنقدری‌ست که هیچ کدام از تلخ سخنانت نمیتواند آن را از خاطرم برد .. با آنکه از آن شب بسیار میگُذَرَد ، طعَمِ شیرینَت هنوز هم زیر دندانم است ، هنوز هم شب هارا با یادِ آغوشَت بیدار می‌مانَم
دلبدنم ، بیا و ببین چه از من ساخته‌ای.. منی که حتی بویی از عشقَت نبرده‌ام....
دیدگاه ها (۰)

دلم تنگ توست ، صحبت تو که میشود دستانم سرد و چیزی زیر دلم خا...

شبی که خبر مرگم را به دستت رسانند ، سیگاری روشن میکنی و با خ...

گویا سرم تصمیم دارد امشب عاقبت خود را منجر به انفجار کند ؛ چ...

تورا درآغوش کشیدم و برای آخرین بار عطر تورا زندگی کردم ؛ و ا...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

ᴘᴀʀᴛ18

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط