گفتمن اخطارم رو دادم پس بهتره صدات در نیاد که اگه مادرم
گفت:من اخطارم رو دادم پس بهتره صدات در نیاد که اگه مادرم بویی ببره زندت نمیزارم لباسش رو طناب بود کمربندش رو ورداشت و اومد سمتم نشستم و خودم رو جمع کردم و اونم میزدم محکم دهنم رو گرفتم که صدام در نیاد و هق هق میکردم کارش که تموم شد کمربنده رو گذاشت سره جاش و گفت:بلند شو بدنم درد میکرد و میسوخت رویه لباسم لکه های خون بود بلند شدم دستم رو گرفت....ببخشید کم بود باید میرفتم بیرون
- ۱۵.۵k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط