داستان کوتاه

داستان کوتاه

پیرزنی برای سفید کاری منزلش کارگری را استخدام کرد.

وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت.

اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار شاد و خوش بین است.

او درحین کار با پیرمرد صحبت می کرد و کم کم با او دوست شد...

در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره ای نکرد.

پس از پایان سفید کاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد که هزینه ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند.

پیرزن از کارگر پرسید که شما چرا این همه تخفیف به ما می دهید؟

کارگر جواب داد: من وقتی با شوهر شما صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و از نحوه برخورد او با زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر که فکر می کردم بد نیست.

پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان هم سخت نیست...

به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.

پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد.

زیرا او می دید که کارگر فقط یک دست دارد.

💙
#BEAUTIFUL #زیبا #خاص
دیدگاه ها (۵)

𝑮𝒐𝒐𝒅 𝑴𝒐𝒓𝒏𝒊𝒏𝒈بر قلّه ایستادمآغوش باز کردمتن را به باد صبحجان ...

روز ولادت امام هفتمبه رسم ادبسلام بر خداے یکتاسلام بر امام ک...

🍹عصرتون پرازآرامش🍈دلتون پرازطراوت🍹دستتون پرازسخاوت🍈شادیتون ب...

الهی 🙏دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط