در آغوش شیطان
"در آغوش شیطان"
---
Chapter: ۱
Part: 5
لیلیت سوان همیشه تنها بود. توی مدرسه، بچهها مسخرهاش میکردن، هلش میدادن، تحقیرش میکردن. یه روز، دیگه نتونست تحمل کنه. فرار کرد به جنگل. جایی که هیچکس دنبالش نمیاومد.
کنار یه درخت نشست، اشک ریخت، و آرزو کرد که دیگه ضعیف نباشه.
همون لحظه، یه مار از تاریکی بیرون خزید و نیشش زد. اما لیلیت نمرد. بدنش داغ شد، چشمهاش تغییر کردن، و مارها دورش حلقه زدن.
اونا اونو پرستیدن.
از اون روز، لیلیت دیگه انسان نبود.
اون ملکهی مارها شد.
با صدایی که میتونست فرمان بده.
با نگاهی که میتونست بکشه.
جنگل، خونهی اون شد.
و تاریکی، تاجش.
---
Chapter: ۱
Part: 5
لیلیت سوان همیشه تنها بود. توی مدرسه، بچهها مسخرهاش میکردن، هلش میدادن، تحقیرش میکردن. یه روز، دیگه نتونست تحمل کنه. فرار کرد به جنگل. جایی که هیچکس دنبالش نمیاومد.
کنار یه درخت نشست، اشک ریخت، و آرزو کرد که دیگه ضعیف نباشه.
همون لحظه، یه مار از تاریکی بیرون خزید و نیشش زد. اما لیلیت نمرد. بدنش داغ شد، چشمهاش تغییر کردن، و مارها دورش حلقه زدن.
اونا اونو پرستیدن.
از اون روز، لیلیت دیگه انسان نبود.
اون ملکهی مارها شد.
با صدایی که میتونست فرمان بده.
با نگاهی که میتونست بکشه.
جنگل، خونهی اون شد.
و تاریکی، تاجش.
- ۳.۰k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط