اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم

اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست همان گونه که هیچ شکوفه ای.

اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد.

اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند. ‌وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب هرگز نمی توان به ملاقات فرشتگان رفت. با دامنی از هیزم خشم و خشونت هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد.

 پس من به قدر عمر شکوفه ای شادمانم و به اندازه توان شکوفه ای در آفریدن بهشت می کوشم.

  #کافه_رمان
#عرفان_نظر_آهاری
دیدگاه ها (۱)

کاش روی پیشونی آدمایی که دارن زیربار غصه‌هاشون له میشن یه چی...

با یک رمان عاشقانه و کمی پلیسی موافقید؟!پ.نایشالا ک بتونم رم...

به قولای مردونه شک میکنمبه دستی که دستام و رد میکنهصدا می زن...

ی بوق دو بوق صدایی ب گوشش خورد ک گفت بعد از شنیدن صدای بوق پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط