سختی
★سختی★
پارت ۶۵...
تهیونگ همچنان بی حس به حرکات لب پسر کوچیکتر نگاه میکرد و هیچ
چیزی نمیگفت و این به جونگکوک جرات ادامه میداد .
+گفتی همیشه پیشمی... چون من...
حالا که به اخمای بین ابروهای تهیونگ نگاه میکرد کمی مردد بود .
_چون تو؟
آلفا با چهره سوالی و اخمی که هنوزم توی صورتش بود به امگاش خیره شد .
جونگکوک که برای لحظه ای نگاهشو به پایین داده بود اینبار بدون ترسی به
چشمای سیاه فرماندش نگاه کرد .
+چون من جنگجوی توام!
همین یه جمله کافی بود تا دوباره لباشون وارد بازی خیسی بشن .
بدن پسر کوچیکتر به دیوار خیس پشتش برخورد کرد و همین باعث دراومدن ناله اش شد.
وقتی که هردوشون برای نفس کشیدن به تقلا افتادن، اتصال لباشونو جدا کردن .
_من پای تمام حرفام هستم!
تهیونگ با لحن جدی زیر گوشش زمزمه کرد و یه بار دیگه بدن پسر کوچیکتر رو لرزوند .
جونگکوک هم روی پنجه پاهاش بلند شد و مثل خودش لباشو زیر گوش آلفا رسوند .
+یادته اولین بار مثل یه عوضی باهام برخورد کردی؟
تهیونگ برای بار دوم توی اون روز ابروهاشو بالا داد .
لبخندی زد و زیر گوش آلفاشو بوسه آرومی کرد و لباشو بدون اینکه از
پوست گردن تهیونگ جدا کنه همونجا بی حرکت گذاشت و اجازه داد اینبار آلفاش حرفی بزنه ولی طبق حدسش هیچ چیزی نشنید پس تصمیم گرفت
سوال خود تهیونگ رو ازش بپرسه .
+نمیخوای حرفی بزنی؟
کمی از پسر بزرگتر فاصله گرفت تا صورتش رو ببینه و توقع هرچیزی رو
داشت جز لبخند اون فرمانده ترسناک رو !
_نه، قرار بود تو مال من باشی ولی رو دست خوردم! من مال تو شدم و حالا
میخوام ببینم قراره چه کارهایی بکنی!
جونگکوک هم لبخند زد و برای اولین بار خودش شروع کننده بوسه بود .
***
تهیونگ بهش اجازه داده بود امروز سر تمرین هاش حاضر نشه چون علاوه
بر اتفاق شب قبل، هوا به شدت سرد و بارونی بود .
هرچند که جونگکوک خیلی مخالفت کرده بود ولی درنهایت در برابر جدیت
تهیونگ تسلیم شده بود .
حرفاشو توی حموم با خودش مرور میکرد ولی درکی روشون نداشت .
باورش نمیشد اون پسر بی پروا خودش بوده باشه هرچند ناراحت نبود.
نمیخواست ضعیف باشه و با این حرکتش اینو نشون داده بود.
نفسشو با فشار بیرون فرستاد و به سمت کتش رفت .
هرچند که توی اون اتاقای غار مانند هیچ راهی برای دیدن بیرون نبود ولی
میتونست به راحتی صدای شدید بارون رو بشنوه .
ادامه دارد...
پارت ۶۵...
تهیونگ همچنان بی حس به حرکات لب پسر کوچیکتر نگاه میکرد و هیچ
چیزی نمیگفت و این به جونگکوک جرات ادامه میداد .
+گفتی همیشه پیشمی... چون من...
حالا که به اخمای بین ابروهای تهیونگ نگاه میکرد کمی مردد بود .
_چون تو؟
آلفا با چهره سوالی و اخمی که هنوزم توی صورتش بود به امگاش خیره شد .
جونگکوک که برای لحظه ای نگاهشو به پایین داده بود اینبار بدون ترسی به
چشمای سیاه فرماندش نگاه کرد .
+چون من جنگجوی توام!
همین یه جمله کافی بود تا دوباره لباشون وارد بازی خیسی بشن .
بدن پسر کوچیکتر به دیوار خیس پشتش برخورد کرد و همین باعث دراومدن ناله اش شد.
وقتی که هردوشون برای نفس کشیدن به تقلا افتادن، اتصال لباشونو جدا کردن .
_من پای تمام حرفام هستم!
تهیونگ با لحن جدی زیر گوشش زمزمه کرد و یه بار دیگه بدن پسر کوچیکتر رو لرزوند .
جونگکوک هم روی پنجه پاهاش بلند شد و مثل خودش لباشو زیر گوش آلفا رسوند .
+یادته اولین بار مثل یه عوضی باهام برخورد کردی؟
تهیونگ برای بار دوم توی اون روز ابروهاشو بالا داد .
لبخندی زد و زیر گوش آلفاشو بوسه آرومی کرد و لباشو بدون اینکه از
پوست گردن تهیونگ جدا کنه همونجا بی حرکت گذاشت و اجازه داد اینبار آلفاش حرفی بزنه ولی طبق حدسش هیچ چیزی نشنید پس تصمیم گرفت
سوال خود تهیونگ رو ازش بپرسه .
+نمیخوای حرفی بزنی؟
کمی از پسر بزرگتر فاصله گرفت تا صورتش رو ببینه و توقع هرچیزی رو
داشت جز لبخند اون فرمانده ترسناک رو !
_نه، قرار بود تو مال من باشی ولی رو دست خوردم! من مال تو شدم و حالا
میخوام ببینم قراره چه کارهایی بکنی!
جونگکوک هم لبخند زد و برای اولین بار خودش شروع کننده بوسه بود .
***
تهیونگ بهش اجازه داده بود امروز سر تمرین هاش حاضر نشه چون علاوه
بر اتفاق شب قبل، هوا به شدت سرد و بارونی بود .
هرچند که جونگکوک خیلی مخالفت کرده بود ولی درنهایت در برابر جدیت
تهیونگ تسلیم شده بود .
حرفاشو توی حموم با خودش مرور میکرد ولی درکی روشون نداشت .
باورش نمیشد اون پسر بی پروا خودش بوده باشه هرچند ناراحت نبود.
نمیخواست ضعیف باشه و با این حرکتش اینو نشون داده بود.
نفسشو با فشار بیرون فرستاد و به سمت کتش رفت .
هرچند که توی اون اتاقای غار مانند هیچ راهی برای دیدن بیرون نبود ولی
میتونست به راحتی صدای شدید بارون رو بشنوه .
ادامه دارد...
- ۶.۱k
- ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط