عمارتاربابجعون

#عمارت_ارباب_جعون
#Part_ 41

رسیدیم به بیمارستان ..... همون جور که ات بغلم بود رفتم سمت یکی از پرستارا......

_ خانم پرستار ...دکتر کجاست ؟!
؟ آقا اروم باشین .‌‌‌....همسرتونه؟!
_ بله.....
؟ ببرین بزارین روی تخت تا به دکتر بگم بیان .....

سریع دوییدم طرف تخت و ات رو گذاشتم روش .....
نشستم پیش تخت و سرم رو گذاشتم توی دستام.....

_ هوففف...

همین جور که نشسته بودم دکتر اومد .....

_ سلام خانم دکتر.....
¥ سلام....خب با بیمار نسبتی دارین؟
_ بله ...همسرم هستن،
¥ هوم ....خب بفرمایید بیرون ....همسرتون رو که معاینه کردیم بهتون اطلاع میدیم ....بفرمایین بیرون ،
_ بله ...ممنون،

از اتاق زدم بیرون که تهیونگ اومد سمتم.....

= چی شد ‌؟! ...حال ات خوبه؟
_ (دستی کشید توی موهاش ) حالا معلوم نیست.....
= ها؟!.....
_ دکتر حالا داره معاینش میکنه،
= هوم....

ویو تهیونگ:
داشتم با جونکوک حرف میزدم که یکی گرفت از دستم.....یه دختر با موهای کوتاه و قدی متوسط و خوشگل.....

* ببخشید شما ات رو میشناسین؟!
= تو دیگه کی هستی؟!
* من چایا هستم دوست ات،
= هوم....
_ تو دوست اتی؟!
*‌ بله ، ....راستش...دیدم ات رو آوردین بیمارستان ....نگران ات شدم ، شما با ات نسبتی دارین ؟!
_ بله من همسرش هستم!
* همسر!!!!!(یکم بلند)
_ چیه چرا تعجب کردی؟
* آخه تا اونجایی که من میدونم ات شوهر نداره، تو واقعا شوهرشی؟!
= اره اون واقعا شوهرشه....

¥ همراه خانم کیم ات....
_بله ،
¥ خانم کیم رو معاینه کردیم ...مشکلی ندارن بهوش اومدن و یه سُرم بهشون وصل کردیم ،
_ میتونم ببینمشون؟!
¥ بله بفرمایین،

ویو جونکوک.... :
رفتم داخل اتاق که اون دختر و تهیونگ هم اومدن تو .....ات داشت با دستاش بازی میکرد....

_ ات !
+ ( سرش رو گرفت اون وَر )
_ هنوز از دستم ناراحتی؟!
+ چطور ....انتظار داری ببخشمِت؟!
* ات...
+چایا !!! ت..تو اینجا چی کار میکنی؟!
* اون واقعا شوهرته؟!
+ چی!؟....
* حالا.....اینا زیاد مهم نیست ....حالت خوبه؟!
+اره خوبم (لبخند)

چایا اومد و بغلم کرد  و بعد چند مین ازم جدا شد که جونکوک اومد سمتم......
دیدگاه ها (۰)

ادامه ی پارت ۴۱ ......._ من ...معذرت میخوام ات ...من واقعا م...

عمارت_ارباب_جعون #Part_ 42جونکوک ازم جدا شد ..... خب کِی تر...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 40تهیونگ بود ....یکم رفتم عقب ........

ادامه ی پارت ۳۹..... آااا.... چیزه ‌...پدر بزرگم فوت کرده ب...

عشق رمانتیک من❤😎پارت ۱۱ویو جونکوکخیلی اعصابم به هم ریخته بود...

عشق مافیایی p3

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط