در افق های دور

در افق های دور
آنجا که دیدن آرزوست
من در اندیشه رویائی زیبا
حس پرواز را
تجربه خواهم کرد
وتورا ...
دوباره دیدار
همراه می شوم با تو
ای فرشته مهربانی
به سرزمین نور
آنجا که عشق. معنا می گیرد
بوسه ها طعم محبت می دهند
از میان سیب ها
سیب اندیشه را بر می چینم
ونسیمی دانایی را
پیشکش به آرزوها
همانجا ...
که راستی ودرستی 
می نشیند بر واژه های شعر
گاه تو با ساز آن عاشق
مادیان سپید را می تازی
تا به خورشید دانایی برسی
من برایت از نور
ماه و ستاره
اشک آسمان
ودریای آبی می سرایم
زورق شعر را
به سمت آوای سازی می برم
که هر سحرگاه
می نوازد
مناجات را
ومن با تو به دیدار خدا می شتابم
فردا می خواهم
قلم یادگار تورا
در گلدان آبی ام قلمه بزنم
تا شاید
روزگاری شاخ وبرگ آن سایه بان من شود
کاش. می شد
دوست داشتن را تکثیر نمود
به یاد عشق ...!
دیدگاه ها (۲)

هیچکس را در زندگی مقصر نمی دانم...از خوبان "خاطره" و از بدان...

گاهی دلت بهانه هایی میگیردکه خودت انگشت به دهان میمانیگاهی د...

جان منجانانمدوستت دارماندازه اش بی انتهاستشبیه دریای خروشان ...

گاهی فقط بیخیال باش ...وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیستی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط