داستانشب

#داستان_شب...




زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی‌اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد.
ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.»

وقتی منشی به خانه زن رسید،
زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکی‌ها به داخل خانه کوچکش شد.
منشی از او پرسید: «نمی‌خواهی بدانی چه کسی این خوراکی‌ها را فرستاده؟»

زن جواب داد: «نه، مهم نیست.
وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می‌برد.»


#شبتون_خدایی...
دیدگاه ها (۴)

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندپری رویان قرار از دل چو ...

دیگران با همه کس دست در آغوش کنند ما که بر سفره ی خاصیم به ی...

#بدانیم...امام حسین تشنه شهید شد اما برای آب التماس نکرد ...

قبول کن دوریمقبول کن که هنوز از پرنده ها دوریمهنوز زمزمه برگ...

در شهر شلوغ و سرد "بی‌رحمی"، مردی میانسال به نام "نوید" زندگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط