عشقی که بهم دادی

★عشقی که بهم دادی★
پارت ۳۵...
وقتی غذا رو آوردن جیمین نگاه هیجان زده ای کرد و شروع کرد به خوردن.
_آروم بخور بیبی.
جیمین بی توجه سرس تکون داد ، یونگی خنده ای کرد و اونم شروع کرد به خوردن.
بعد از خوردن تصمیم گرفتن یکم داخل فروشگاه بگردن.
همونطور که داشتن راه می‌رفتن از کنار مغازه اسباب بازی فروشی رد شدن جیمین با دیدن خرس پشمالوی بزرگی توی ویترین وایستاد.
این چیه؟
یونگی کنار جیمین ایستاد و جیمینو دید که به خرس بزرگ پشمالوی توی ویترین زل زده‌
لبخندی زد.
_اونو میخوای؟
جیمین با هیجان به سمتش برگشت و سرش رو تکون داد.
_میتونی برام بخریش؟
_و چی گیر من میاد؟
یونگی با لبخند بدجنسی گفت و جیمین یکم فکر کرد و بعد نزدیک صورت یونگی شد و سریع لباش رو بوسید.
یونگی متعجب دستی به لبش کشید.
_بیبی؟
یونگی نگاهی به جیمینی کرد که صورتشو با دستاش پوشونده بود.
خم شد و لباشو عمیق بوسید و جیمین بین بوسه لبخندی زد.
_بزن بریم!
یونگی دست جیمینو گرفت و با هم وارد مغازه شدن.
_کدومشو میخوای؟
جیمین با هیجان به خرس پشمالوی بزرگی اشاره کرد .
اتفاقات چند لحظه پیش کاملا از ذهنش پریده بود.


ادامه دارد....


حمایت کنیدااااااااا❤
دیدگاه ها (۱)

★سختی★پارت ۲۴..._همشونو ببرید زندان.کای با تعجب به سمتش برگش...

۳۰۰ تایی نشیم؟!

ناشناس مورچه ام راه نمیرهپرش کنیدددد فرزندانم👀❤

پارت اول:داستان از دیدگاه یونگی: داشت از قمارخانه باباش خارج...

part:9پسر هم‌زمان با روشن کردن ماشین پرسید. یوری حتی فکر هم ...

بهترین دوستی ها پارت ۲و شروع کرد به فیزیک درس دادن زنگ تفریح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط