Part
Part ⁸¹
تهیونگ ویو:
نگاهم به روبرو بود و میتونستم نگاه منتظر ا.ت رو بروی خودم حس کنم..نفسی بیرون دارم و همونجور که نگاهم به روبرو بود گفتم
تهیونگ:قرار بود همهی این چیزایی که بهت میگم رو قبل از اینکه باهم ازدواج کنیم بهت بگم اما..
نیم نگاهی بهش انداختم و ادامه دادم
تهیونگ:اما نمیدونم با کی لج کرده بودم که این چیزا رو بهت همون موقع نگفتم
سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم
تهیونگ:ماجرا از این قراره که
با به صدا در اومدن در حرفم نا تمام موند..نگاهی به در و نگاهی به ا.ت انداختم..از جام بلند شدم و سمت در رفتم و بازش کردم..جیمین پشت در بود..اخمی کردم گفتم
تهیونگ:چیشده
جیمین که انگار عجله داشت گفت
جیمین:باید چیزی رو بهت بگم
اخمام بیشتر توی هم کشیدم گفتم
تهیونگ:میشنوم
جیمین نگاه داخل اتاق کرد..از شونه چرخیدم و نگاهش کردم
جیمین:اینجا نمیشه
نگاهمو از ا.ت گرفتم گفتم
تهیونگ:خیلی خب
در رو پشت سرم بستم و رفتم سمت اتاق کارم..پشت صندلیم نشستم و منتظر شدم تا حرفش رو بزنه
جیمین روی مبل روبروی میز کارم نشست گفت
جیمین:بهتره بیشتر حواسمون باشه چون این دفعه قراره چند شب اونجا بمونی
با یاداوری اینکه چند شب قراره خونه پدرم بمونم اهی کشیدم
تهیونگ:واقعا لازم نمیبینم که برم
جیمین توی جاش جابجا شد گفت
جیمین:تو که نمیخوایی یه موقعیت خوب بدی دست اون افریته
حرفش رو تایید کردم..یک زره درنگ موجب شکستمون میشد..نباید میزاشتم اون این بازی رو ببره
تهیونگ:خیلی خب میرم اما خودم تنها
جیمین به مبل تکیه داد و نگاهشو سمت پنجره اتاق کشوند و پوزخندی زد گفت
جیمین:واقعا که احمقی..
اخمی کردم گفتم
تهیونگ:منظورت چیه
جیمین نگاهشو به سمت من کشوند گفت
جیمین:فکر کردی اگر ا.ت رو همینجا بزاری اون در امان میمونه..باید بگم که اشتباه فکر کردی بهتره ا.ت رو با خودت ببری چون اینجوری خطری تهدیدش نمیکنه
عصبانب گفتم
تهیونگ:مگه ندیدی دفعه پیش چیکارش کردن..مطمعنم این دفعه هم قراره بلایی سرش بیاد
جیمین از جاش بلند شد و اومد جلوی میز ایستاد
جیمین:کنارت باشه هم ما خیالمون راحته هم خودت
از جام بلند شدم و رفتم نزدیکش و توی صورتش غریدم
تهیونگ:اگه تو اون نقشه کوفتی رو نمیکشیدی الان لازم نبود نگران یه دختر باشیم
جیمین اخمی کرد گفت
جیمین:فکر کنم باید بهت یاداوری کنم که چه کسی میخواست از شر نا مادریش و خونه پدریش خلاص بشه و کلی پول به جیب بزنه..
کم کم عصبانیتم رنگ باخت و چهرم به حالت اصلیش برگشت..اون راست میگفت برای به دست اوردن اون همه پول چه نقشه ای کشیدم..
تهیونگ:خیلی خب
جیمین نگاهی بهم انداخت گفت
جیمین:همه چی رو به ا.ت گفتی
سرم رو تکون دادم گفتم
تهیونگ:نه نگفتم
جیمین دستشو روی شونم گذاشت گفت
جیمین:..
ادامه دارد🍷
تهیونگ ویو:
نگاهم به روبرو بود و میتونستم نگاه منتظر ا.ت رو بروی خودم حس کنم..نفسی بیرون دارم و همونجور که نگاهم به روبرو بود گفتم
تهیونگ:قرار بود همهی این چیزایی که بهت میگم رو قبل از اینکه باهم ازدواج کنیم بهت بگم اما..
نیم نگاهی بهش انداختم و ادامه دادم
تهیونگ:اما نمیدونم با کی لج کرده بودم که این چیزا رو بهت همون موقع نگفتم
سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم
تهیونگ:ماجرا از این قراره که
با به صدا در اومدن در حرفم نا تمام موند..نگاهی به در و نگاهی به ا.ت انداختم..از جام بلند شدم و سمت در رفتم و بازش کردم..جیمین پشت در بود..اخمی کردم گفتم
تهیونگ:چیشده
جیمین که انگار عجله داشت گفت
جیمین:باید چیزی رو بهت بگم
اخمام بیشتر توی هم کشیدم گفتم
تهیونگ:میشنوم
جیمین نگاه داخل اتاق کرد..از شونه چرخیدم و نگاهش کردم
جیمین:اینجا نمیشه
نگاهمو از ا.ت گرفتم گفتم
تهیونگ:خیلی خب
در رو پشت سرم بستم و رفتم سمت اتاق کارم..پشت صندلیم نشستم و منتظر شدم تا حرفش رو بزنه
جیمین روی مبل روبروی میز کارم نشست گفت
جیمین:بهتره بیشتر حواسمون باشه چون این دفعه قراره چند شب اونجا بمونی
با یاداوری اینکه چند شب قراره خونه پدرم بمونم اهی کشیدم
تهیونگ:واقعا لازم نمیبینم که برم
جیمین توی جاش جابجا شد گفت
جیمین:تو که نمیخوایی یه موقعیت خوب بدی دست اون افریته
حرفش رو تایید کردم..یک زره درنگ موجب شکستمون میشد..نباید میزاشتم اون این بازی رو ببره
تهیونگ:خیلی خب میرم اما خودم تنها
جیمین به مبل تکیه داد و نگاهشو سمت پنجره اتاق کشوند و پوزخندی زد گفت
جیمین:واقعا که احمقی..
اخمی کردم گفتم
تهیونگ:منظورت چیه
جیمین نگاهشو به سمت من کشوند گفت
جیمین:فکر کردی اگر ا.ت رو همینجا بزاری اون در امان میمونه..باید بگم که اشتباه فکر کردی بهتره ا.ت رو با خودت ببری چون اینجوری خطری تهدیدش نمیکنه
عصبانب گفتم
تهیونگ:مگه ندیدی دفعه پیش چیکارش کردن..مطمعنم این دفعه هم قراره بلایی سرش بیاد
جیمین از جاش بلند شد و اومد جلوی میز ایستاد
جیمین:کنارت باشه هم ما خیالمون راحته هم خودت
از جام بلند شدم و رفتم نزدیکش و توی صورتش غریدم
تهیونگ:اگه تو اون نقشه کوفتی رو نمیکشیدی الان لازم نبود نگران یه دختر باشیم
جیمین اخمی کرد گفت
جیمین:فکر کنم باید بهت یاداوری کنم که چه کسی میخواست از شر نا مادریش و خونه پدریش خلاص بشه و کلی پول به جیب بزنه..
کم کم عصبانیتم رنگ باخت و چهرم به حالت اصلیش برگشت..اون راست میگفت برای به دست اوردن اون همه پول چه نقشه ای کشیدم..
تهیونگ:خیلی خب
جیمین نگاهی بهم انداخت گفت
جیمین:همه چی رو به ا.ت گفتی
سرم رو تکون دادم گفتم
تهیونگ:نه نگفتم
جیمین دستشو روی شونم گذاشت گفت
جیمین:..
ادامه دارد🍷
- ۹.۰k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط