Wonderful chef
Wonderful chef !
#know #stray_kids #takparty
÷ آههه این چهارمین باریکه پنکیکم میسوزه!
مینهو با شنیدن دغدغه هات که دوباره شروع شده بودند ، در یخچال رو بست و بهت نگاه کرد
داشتی با اخم به تابه روی گاز نگاه میکردی چهارمین باری بود که پنکیک رو سوزونده بودی
مینهو خنده ای کرد و به سمتت اومد
× اشکال نداره عزیزم
رفتی کنار تا اجازه بدی مینهو کارش رو انجام بده
÷ آخه روی اعصابم راه میره ! حتی نمیتونم یدونه پنکیک درست کنم
درحالی که داشت پنکیک رو از تابه جدا میکرد با لحن شوخ گفت
× متاسفانه خدا بهت فقط توانایی زور گفتن و زیاد حرف زدن رو داده زن عزیزم
لبخند پیروز مندانه ای زدی و گفت
÷ البته ، این توانایی هارو جز من هیچکس دیگه ای نداره !
با شنیدن حرفت خنده ای کرد ، پنکیک سوخته رو روی بشقاب گذاشت و دوباره مواد آماده شده رو روی تابه ریخت و اینبار اون بود که مسئول پختنش بود
× خوب ببین و یاد بگیر
به حرفش گوش دادی ، چند دقیقه بهش نگاه کردی کار خاصی انجام نداد ، پنکیک ها کاملا خوشمزه دیده میشدند،لبات رو آویزون کردی و با لحن ناراحت گفتی
÷ واقعا خجالت اوره که حتی نمیتونم یدونه پنکیک درست کنم
مینهو گاز رو خاموش کرد و بهت نگاه کرد بابت چهره مظلوم و کیوتت خنده ای کرد و گفت
× هی دختر ! مهم نیست " نزدیکت آمد و تورو توی آغوشش میکشد " من برات هزاران پنکیک درست میکنم
لبخندی زدی
÷ خب بایدم درست کنی وقتی بلند نیستم
دوباره خنده ای کرد و جسم کوچیکت رو محکم توب آغوشش چسباند ، دستات رو دور کمرش حلقه زدی و گفتی
÷ تو فوق العاده ای سرآشپز لی !
☆
JINX
#know #stray_kids #takparty
÷ آههه این چهارمین باریکه پنکیکم میسوزه!
مینهو با شنیدن دغدغه هات که دوباره شروع شده بودند ، در یخچال رو بست و بهت نگاه کرد
داشتی با اخم به تابه روی گاز نگاه میکردی چهارمین باری بود که پنکیک رو سوزونده بودی
مینهو خنده ای کرد و به سمتت اومد
× اشکال نداره عزیزم
رفتی کنار تا اجازه بدی مینهو کارش رو انجام بده
÷ آخه روی اعصابم راه میره ! حتی نمیتونم یدونه پنکیک درست کنم
درحالی که داشت پنکیک رو از تابه جدا میکرد با لحن شوخ گفت
× متاسفانه خدا بهت فقط توانایی زور گفتن و زیاد حرف زدن رو داده زن عزیزم
لبخند پیروز مندانه ای زدی و گفت
÷ البته ، این توانایی هارو جز من هیچکس دیگه ای نداره !
با شنیدن حرفت خنده ای کرد ، پنکیک سوخته رو روی بشقاب گذاشت و دوباره مواد آماده شده رو روی تابه ریخت و اینبار اون بود که مسئول پختنش بود
× خوب ببین و یاد بگیر
به حرفش گوش دادی ، چند دقیقه بهش نگاه کردی کار خاصی انجام نداد ، پنکیک ها کاملا خوشمزه دیده میشدند،لبات رو آویزون کردی و با لحن ناراحت گفتی
÷ واقعا خجالت اوره که حتی نمیتونم یدونه پنکیک درست کنم
مینهو گاز رو خاموش کرد و بهت نگاه کرد بابت چهره مظلوم و کیوتت خنده ای کرد و گفت
× هی دختر ! مهم نیست " نزدیکت آمد و تورو توی آغوشش میکشد " من برات هزاران پنکیک درست میکنم
لبخندی زدی
÷ خب بایدم درست کنی وقتی بلند نیستم
دوباره خنده ای کرد و جسم کوچیکت رو محکم توب آغوشش چسباند ، دستات رو دور کمرش حلقه زدی و گفتی
÷ تو فوق العاده ای سرآشپز لی !
☆
JINX
- ۱۸.۸k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط