فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۲۲
اسلاید ۲ لباسه ات اسلاید ۳ جونکوک
ات: زود باش جی کی بخور
مثل همیشه دستش را زیره چونش گذاشت و با کلافگی گفت
جی کی : ... اوما دوست ندالم
ات : برات خیلی خوبه بخور شیرت سرد میشه
جی کی : شیر موز بده .. اونو میخوام
ات : تا وقتی اینو نخوری شیر موزی نیست
جونکوک با استایل خفن اش از پله ها پایین رفت و با اخم رو پیشانی و موهای فر رو صندلی کنار جی کی نشست
جونکوک: کمی آروم نمیتونید حرف بزنید شاید یکی خواب باشه
ات: اممم مگه این پچه آدم رو میزاره آروم بشه
جی کی خنده ای کرد و دندان های خرگوشی اش معلوم شد که باعث خنده جونکوک هم شد
جی کی: موز میده ..
ات : ای بابا..... ببین بابات اومده هرچی لازم داشتی بهش بگو من برم آماده بشم
از رو صندلی بلند شد و سمته پله ها رفت ( از دسته این پدر و پسر اوف منو میکشن آخر ) این حرف را گفت و عصبی لباس مناسبی را برداشت به رنگ سفید کیف و کفش سطح لباس به رنگ سفید را پوشید و موهایش را شانه زد بدونه
هر روز بدونه آرایش میرفت ولی حال چی عوض شده بود که نیم ساعتی برایه آرایش کردنش زحمت کشید ...
از اتاق خارج شد و صدا در به گوشش خورد ... وقتی چشمش افتاد رو جونکوک و جی کی ... جونکوک که سرش تو گوشی اش بود ولی چشم اش رو جی کی ... اون هم مشغول خوردن شیرش بود خوشحال سمته در رفت. در را باز کرد و هیری وارد سالن شد
ات : من دیگه میریم... حواست به جی کی که هست
هیری : آره... راستی آقا جونکوک آمده اون هم میره شرکت ؟
ات : نمیدونم ..
پالتو اش را پوشید و سمته در رفت از سالن خارج شد و سمته آسانسور رفت بک هیون را دید که جلو آسانسور ایستاده بود .. دختره کنارش ایستاد .. برای رفتن در آسانسور
بک هیون : دیشب چطور بود
ات : افتضاح
بک هیون : چطور؟ مگه چی شد
دختره در حالی که به در آسانسور خیره شده بود با کلافگی گفت
ات : خب معلومه منو نمیخواد همین
بک هیون نگاه سردش را بهش دوخت
بک هیون : خب معلومه نمیخواهم دلت رو بشکنم اما جونکوک همینه که هست همیشه اینجوری بود بقیه رو از خودش کم تر میدید
جونکوک از آپارتمان خودش بیرون رفت و سمته آسانسور رفت وقتی صدا ات و بک هیون را شنید ایستاد...
ات: یعنی اون جونکوک فکر میکنه ... که من مناسبش نیستم ؟
بک هیون : ببین ات چیزه خواستی نمیدونم ولی حتما یا شاید انگار اینجوریه
پارت ۱۲۲
اسلاید ۲ لباسه ات اسلاید ۳ جونکوک
ات: زود باش جی کی بخور
مثل همیشه دستش را زیره چونش گذاشت و با کلافگی گفت
جی کی : ... اوما دوست ندالم
ات : برات خیلی خوبه بخور شیرت سرد میشه
جی کی : شیر موز بده .. اونو میخوام
ات : تا وقتی اینو نخوری شیر موزی نیست
جونکوک با استایل خفن اش از پله ها پایین رفت و با اخم رو پیشانی و موهای فر رو صندلی کنار جی کی نشست
جونکوک: کمی آروم نمیتونید حرف بزنید شاید یکی خواب باشه
ات: اممم مگه این پچه آدم رو میزاره آروم بشه
جی کی خنده ای کرد و دندان های خرگوشی اش معلوم شد که باعث خنده جونکوک هم شد
جی کی: موز میده ..
ات : ای بابا..... ببین بابات اومده هرچی لازم داشتی بهش بگو من برم آماده بشم
از رو صندلی بلند شد و سمته پله ها رفت ( از دسته این پدر و پسر اوف منو میکشن آخر ) این حرف را گفت و عصبی لباس مناسبی را برداشت به رنگ سفید کیف و کفش سطح لباس به رنگ سفید را پوشید و موهایش را شانه زد بدونه
هر روز بدونه آرایش میرفت ولی حال چی عوض شده بود که نیم ساعتی برایه آرایش کردنش زحمت کشید ...
از اتاق خارج شد و صدا در به گوشش خورد ... وقتی چشمش افتاد رو جونکوک و جی کی ... جونکوک که سرش تو گوشی اش بود ولی چشم اش رو جی کی ... اون هم مشغول خوردن شیرش بود خوشحال سمته در رفت. در را باز کرد و هیری وارد سالن شد
ات : من دیگه میریم... حواست به جی کی که هست
هیری : آره... راستی آقا جونکوک آمده اون هم میره شرکت ؟
ات : نمیدونم ..
پالتو اش را پوشید و سمته در رفت از سالن خارج شد و سمته آسانسور رفت بک هیون را دید که جلو آسانسور ایستاده بود .. دختره کنارش ایستاد .. برای رفتن در آسانسور
بک هیون : دیشب چطور بود
ات : افتضاح
بک هیون : چطور؟ مگه چی شد
دختره در حالی که به در آسانسور خیره شده بود با کلافگی گفت
ات : خب معلومه منو نمیخواد همین
بک هیون نگاه سردش را بهش دوخت
بک هیون : خب معلومه نمیخواهم دلت رو بشکنم اما جونکوک همینه که هست همیشه اینجوری بود بقیه رو از خودش کم تر میدید
جونکوک از آپارتمان خودش بیرون رفت و سمته آسانسور رفت وقتی صدا ات و بک هیون را شنید ایستاد...
ات: یعنی اون جونکوک فکر میکنه ... که من مناسبش نیستم ؟
بک هیون : ببین ات چیزه خواستی نمیدونم ولی حتما یا شاید انگار اینجوریه
- ۳۰.۱k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط