بیمارستان دگو p1
Part 1
"یونگی"
داشتم به پرونده های باقی مونده توی دفتر میرسیدم که یهو آقای چا صدای زنگ اضطراری بیمارستان رو به صدا در آورد
یهویی آقای چا رو جلوی دفترم دیدم
یونگی: چیشده؟
آقای چا: یه زنی با بیمارستان تماس گرفته. گزارش داده که خونه بغلی یه دختر بچه ی کوچولو توی حموم رگش رو زده و خب ایشون برای اینکه به دختر پیشنهاد گردش کنه وارد خونه شده و اونو خونی دیده.
"راوی"
یونگی لرز ریزی کرد!
یونگی: باشه...دارم میرم
ولی نیاز به یه دستیار خبره دارم
آقای چا: نایون هست
یونگی:خوبه....بهش بگو تا ۵ دقیقه دیگه آماده شده باشه
نایون و یونگی دوستای خوبی بودند....البته رابطشون بیشتر از همکار نبود.
تا اونروز یونگی هیچ لحظه ای رو به یاد نمیآورد که نایون اونو با اسم کوچیک یا غیر محترمانه صدا کنه
او هم از این احترام راضی بود.
بعد از ۳ دقیقه یونگی همینطور که پشت ماشین اورژانس نشسته بود نایون
رو از دور دید که با عجله و با تجهیزات داره به اون سمت میدوئه
نایون: *نفس نفس زدن. اومدم آقای مین
یونگی:اوهوم
مین لبخندی بهش زد
قیونگی:سوار شو. وضعیت خیلی اضطراریه
نایون:چشم
-پرش زمانی
"نایون"
داشتم کم کم حاضر میشدم تا برم خونه که یدفعه زنگ اضطراری زده شد و سوجون پرید تو اتاق
سوجون: نایون!
نایون: جونم؟
سوجون: باید بری یه نجات اضطراری!
نایون:ها؟ ولی من که الان کارم تمو...
سوجون: میدونم میدونم ولی مسئله اضطراریه
"راوی"
نایون آهی از خستگی میکشه
نایون:حالا چیشده؟
سوجون:یه دختر ۸ ساله اقدام به خودکشی کرده
نایون:چ...چی؟!
خشکش زد....در آن واحد تمام گذشته و اتفاقاتی که باور داشت گذراندنی نیست و پشت سر گذاشته بود را از سر گذراند و جدی به سوجون نگاه کرد
نایون: دارم میام!
"زمان حال"
"راوی"
کمتر از ۳ دقیقه به خانه ی دخترک میرسند
خداروشکر فاصله ی بیمارستان تا آن خانه چندان زیاد نبود
به محض متوقف شدن ماشین یونگی و نایون به سمت خونه حجوم بردند
جلوی در یک زن نگران با صورت کاملا خیس و شور منتظرشان بود
به نظر میرسید همان همسایه باشد
یونگی:حموم کجاست؟
خانم: ط...طبقه ی بالا
یونگی: که اینطور. نایون شی تو اطلاعات لازم رو از خانمِ...
خانم:جانگ هستم
یونگی: بله...خانم جانگ بگیر و بعد بیا طبقه ی بالا
نایون: چشم دکتر!
یونگی با تمام سرعت به سمت طبقه ی بالا رفت و نایون پرس جو را شروع کرد..!
To be continued....
"یونگی"
داشتم به پرونده های باقی مونده توی دفتر میرسیدم که یهو آقای چا صدای زنگ اضطراری بیمارستان رو به صدا در آورد
یهویی آقای چا رو جلوی دفترم دیدم
یونگی: چیشده؟
آقای چا: یه زنی با بیمارستان تماس گرفته. گزارش داده که خونه بغلی یه دختر بچه ی کوچولو توی حموم رگش رو زده و خب ایشون برای اینکه به دختر پیشنهاد گردش کنه وارد خونه شده و اونو خونی دیده.
"راوی"
یونگی لرز ریزی کرد!
یونگی: باشه...دارم میرم
ولی نیاز به یه دستیار خبره دارم
آقای چا: نایون هست
یونگی:خوبه....بهش بگو تا ۵ دقیقه دیگه آماده شده باشه
نایون و یونگی دوستای خوبی بودند....البته رابطشون بیشتر از همکار نبود.
تا اونروز یونگی هیچ لحظه ای رو به یاد نمیآورد که نایون اونو با اسم کوچیک یا غیر محترمانه صدا کنه
او هم از این احترام راضی بود.
بعد از ۳ دقیقه یونگی همینطور که پشت ماشین اورژانس نشسته بود نایون
رو از دور دید که با عجله و با تجهیزات داره به اون سمت میدوئه
نایون: *نفس نفس زدن. اومدم آقای مین
یونگی:اوهوم
مین لبخندی بهش زد
قیونگی:سوار شو. وضعیت خیلی اضطراریه
نایون:چشم
-پرش زمانی
"نایون"
داشتم کم کم حاضر میشدم تا برم خونه که یدفعه زنگ اضطراری زده شد و سوجون پرید تو اتاق
سوجون: نایون!
نایون: جونم؟
سوجون: باید بری یه نجات اضطراری!
نایون:ها؟ ولی من که الان کارم تمو...
سوجون: میدونم میدونم ولی مسئله اضطراریه
"راوی"
نایون آهی از خستگی میکشه
نایون:حالا چیشده؟
سوجون:یه دختر ۸ ساله اقدام به خودکشی کرده
نایون:چ...چی؟!
خشکش زد....در آن واحد تمام گذشته و اتفاقاتی که باور داشت گذراندنی نیست و پشت سر گذاشته بود را از سر گذراند و جدی به سوجون نگاه کرد
نایون: دارم میام!
"زمان حال"
"راوی"
کمتر از ۳ دقیقه به خانه ی دخترک میرسند
خداروشکر فاصله ی بیمارستان تا آن خانه چندان زیاد نبود
به محض متوقف شدن ماشین یونگی و نایون به سمت خونه حجوم بردند
جلوی در یک زن نگران با صورت کاملا خیس و شور منتظرشان بود
به نظر میرسید همان همسایه باشد
یونگی:حموم کجاست؟
خانم: ط...طبقه ی بالا
یونگی: که اینطور. نایون شی تو اطلاعات لازم رو از خانمِ...
خانم:جانگ هستم
یونگی: بله...خانم جانگ بگیر و بعد بیا طبقه ی بالا
نایون: چشم دکتر!
یونگی با تمام سرعت به سمت طبقه ی بالا رفت و نایون پرس جو را شروع کرد..!
To be continued....
- ۱۷.۲k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط