I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P117)
CHAPTER : 2
تمام صحبت های اونارو به گوشم دادم....
تا پایان صحبت های اونا دستم شل شد...احساس میکردم واقعا کلی سطل آب یخ روم ریخته شد...و انگار کل دنیا منو صدا میزدن و میگفتن «دیگه هیچ امیدی نیس» به سمت اتاق رفتم...همین که در و بستم شل شدم رو زمین...دیگه داشت اشکام جاری میشد...یعنی...جونگکوک هقق... هیچ وقت برنمگیرده*گریه*
جونگکوک خیلی عوضی ای*داد،گریه*
چطور خواستی هققق با هقق من و هق بچت اینکار هقق کنی*گریه*
به سمت حموم رفتم...خودمو زیر دوش آب گرم قرار گرفتم...رو زمین نشستم فقط چشامو بستم...تا گرم شد.
تهیونگ : ا.ت .....ا.ت
یه لحظه چشامو باز کردم تهیونگ جلوم دیدم...
ا.ت : چیشده؟
تهیونگ : وای منو ترسوندی زیر دوش آب نشستی خوابیدی....تازه لباسات هم خیسه پاشو تا سرما نخوردی.
با کمک تهیونگ از جام بلند شدم...و گفتم...
ا.ت : مگه چند دقیقه گذشته ک زیر دوشم؟
تهیونگ : دقیقه؟ ا.ت یه ساعت نیمه خواستم بیام پیشت دیدم صدای دوش آب تا الان میومد منم نگران شدم اومدم وقتی در حموم زدم و همینطور صدات هم زدم نشنیدی فک کردم خودکشی کردی
ا.ت : چه جالب
تهیونگ : ها؟!
ا.ت : حوصله خشک کردن موهام ندارم حتی حوصله ندارم لباسام در بیارم
تهیونگ : هی ا.ت چیشده ؟
ا.ت : هیچی فقط خستم
تهیونگ : بخواب ولی حداقل
ا.ت : لازم نیس برو بیرون میخوام لباسام عوض کنم
تهیونگ : باشه من رفتم.
وقتی رفت با همون لباسای خیس خودم انداختم رو تخت...و...
نیمه شب :
با سردرد از خواب بلند شدم...احساس کردم سرما خوردم...وایی بازم...ببخشید از توهم نمیتونم مراقبت کنم کوچولوم.
بلند شدم لباسام در اوردم انداختم تو سبد و لباسای راحتی اوردم پوشیدم...گوشیمو در اوردم با اینکه میدونم جونگکوک جواب نمیده شمارش گرفتم...که بعد از چند بوغ صدای وصل تماس شنیدم....
ا.ت : جونگکوک
" : .........
ا.ت : جونگکوک خودتی چرا جواب نمیدی؟
" : ........
ا.ت : جونگکوک یه چی بگو دیگه *گریه *
" : ......
وقتی ازش هیچی نشنیدم صدای قطع تماس رو شنیدم....لعنتی*داد*
راوی : تو گوشه ای نشست و شروع به گریه کرد.
۴ ماه بعد :
همه تون انتظار برگشت جونگکوک رو داشتین ولی نه..۴ ماه هم گذشت و همینطور ۶ ماه در کنارم گذشت...تو عمارت هیچکی نبود مین هو و هانول بلاخره بچه اشون بدنیا اومد بلاخره صاحب یه پسر کوچولو شدن و الان بچه اشون تقریبا ۲ ماه هست...و من هم بچه ی ۷ ماهم دارم....شاید باورتون نشه ولی تا الان تست سونوگرافی برا تعیین جنسیت بچه نرفتم چون یکی از آرزو های جونگکوک این بود که میخواست باهم تعیین جنسیت بچه بریم...ولی با اینکه میدونم تا وقتی که بچه به دنیا اومد اون هنوز برنگشته و شاید بچم بی پدر بزرگ بشه داشتم به اخبار کره تلویزیون رو به روم میدیدم که....ادامه داره....
CHAPTER : 2
تمام صحبت های اونارو به گوشم دادم....
تا پایان صحبت های اونا دستم شل شد...احساس میکردم واقعا کلی سطل آب یخ روم ریخته شد...و انگار کل دنیا منو صدا میزدن و میگفتن «دیگه هیچ امیدی نیس» به سمت اتاق رفتم...همین که در و بستم شل شدم رو زمین...دیگه داشت اشکام جاری میشد...یعنی...جونگکوک هقق... هیچ وقت برنمگیرده*گریه*
جونگکوک خیلی عوضی ای*داد،گریه*
چطور خواستی هققق با هقق من و هق بچت اینکار هقق کنی*گریه*
به سمت حموم رفتم...خودمو زیر دوش آب گرم قرار گرفتم...رو زمین نشستم فقط چشامو بستم...تا گرم شد.
تهیونگ : ا.ت .....ا.ت
یه لحظه چشامو باز کردم تهیونگ جلوم دیدم...
ا.ت : چیشده؟
تهیونگ : وای منو ترسوندی زیر دوش آب نشستی خوابیدی....تازه لباسات هم خیسه پاشو تا سرما نخوردی.
با کمک تهیونگ از جام بلند شدم...و گفتم...
ا.ت : مگه چند دقیقه گذشته ک زیر دوشم؟
تهیونگ : دقیقه؟ ا.ت یه ساعت نیمه خواستم بیام پیشت دیدم صدای دوش آب تا الان میومد منم نگران شدم اومدم وقتی در حموم زدم و همینطور صدات هم زدم نشنیدی فک کردم خودکشی کردی
ا.ت : چه جالب
تهیونگ : ها؟!
ا.ت : حوصله خشک کردن موهام ندارم حتی حوصله ندارم لباسام در بیارم
تهیونگ : هی ا.ت چیشده ؟
ا.ت : هیچی فقط خستم
تهیونگ : بخواب ولی حداقل
ا.ت : لازم نیس برو بیرون میخوام لباسام عوض کنم
تهیونگ : باشه من رفتم.
وقتی رفت با همون لباسای خیس خودم انداختم رو تخت...و...
نیمه شب :
با سردرد از خواب بلند شدم...احساس کردم سرما خوردم...وایی بازم...ببخشید از توهم نمیتونم مراقبت کنم کوچولوم.
بلند شدم لباسام در اوردم انداختم تو سبد و لباسای راحتی اوردم پوشیدم...گوشیمو در اوردم با اینکه میدونم جونگکوک جواب نمیده شمارش گرفتم...که بعد از چند بوغ صدای وصل تماس شنیدم....
ا.ت : جونگکوک
" : .........
ا.ت : جونگکوک خودتی چرا جواب نمیدی؟
" : ........
ا.ت : جونگکوک یه چی بگو دیگه *گریه *
" : ......
وقتی ازش هیچی نشنیدم صدای قطع تماس رو شنیدم....لعنتی*داد*
راوی : تو گوشه ای نشست و شروع به گریه کرد.
۴ ماه بعد :
همه تون انتظار برگشت جونگکوک رو داشتین ولی نه..۴ ماه هم گذشت و همینطور ۶ ماه در کنارم گذشت...تو عمارت هیچکی نبود مین هو و هانول بلاخره بچه اشون بدنیا اومد بلاخره صاحب یه پسر کوچولو شدن و الان بچه اشون تقریبا ۲ ماه هست...و من هم بچه ی ۷ ماهم دارم....شاید باورتون نشه ولی تا الان تست سونوگرافی برا تعیین جنسیت بچه نرفتم چون یکی از آرزو های جونگکوک این بود که میخواست باهم تعیین جنسیت بچه بریم...ولی با اینکه میدونم تا وقتی که بچه به دنیا اومد اون هنوز برنگشته و شاید بچم بی پدر بزرگ بشه داشتم به اخبار کره تلویزیون رو به روم میدیدم که....ادامه داره....
- ۱۹.۱k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط