واژههایم امانت بودند

واژه‌هایم امانت بودند،
انگار روح هزار ساله‌ای در من بیقرار بود،
انگار کسی در من بود که همه را دوست داشت،
دِینی عظیم روی دوش من گذاشته‌بودند و رسالتی عزیز...
قرار بود با عصای واژگان،
احساسات خفته‌ای را بیدار کنم،
حال کسانی را خوب
و شاید بغض‌های چندصد ساله‌ای را اشک...
در من موجود بیگانه‌ای‌ست از کهکشانی دور
از سیاره‌ای ناشناخته،
در من زنی‌ست از قبایل سرخپوست
که هر ثانیه فریاد می‌زند:
«به آدم‌ها بگو مهربان باشند و عاشق،
بگو مراقبِ هم باشند،
حال جهان خوب می‌شود.»
در منی کسانی حرف‌های زیادی برای گفتن دارند.
دست خودم نیست که می‌نویسم...
دیدگاه ها (۷)

خدا کند غیرمنتظره‌ترین اتفاقِ ممکن بیفتد، خدا کند حالِ همه خ...

با نهایت تأسف ضایعه غم بار درگذشت برادر گرامیتان را خدمت شما...

سلامتی هميشه فقطاز دارو بدست نمياد. بيشتر اوقات از آرامش خيا...

کم کم جمع شدن دور هم و با خیال راحت خونه‌ی دوست و فامیل رفتن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط