آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را !
دیدگاه ها (۰)

من از فراری بودن خسته‌ام و آدم‌ها رنجم می‌دهند. این جمله را ...

حالا دیگر شباهتی به آن دختر جنگ‌جو و خستگی‌ناپذیر پانزده سال...

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کندور فلک درنگ ندارد شتاب کنزان پی...

اگر سی سال پیش پرسیده بودیاز هر آستینم برایتچند تعریف آماده ...

وقتی با خودش میبره حموم

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

از کوفه بیرون رفتند و حضرت فرمودند چشمت را روی هم بگذار آن م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط