ادامه کتاب

📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》

#قسمت_پنجاهُ_پنج

تعامل با چند ده نیروی نظامی به عنوان فرمانده، تجربه‌ای است که به آن نیاز دارم. امشب، در هزاردره اردوی رزمی داریم. اردوگاه هزاردره را دوست دارم. بارها درباره آن با حاج‌حمید صحبت کرده‌ایم. می‌شود این‌جا به پایگاه بزرگی برای تربیت نیروهای زبده تبدیل شود.
مهرداد پیشنهاد کرد که معارفه در جریان همین اردوی رزمی، انجام شود. حسین، یکی از همکارانم از من سوال کرد که امشب با ما می‌آیی؟ تازه یادم آمد که به فاطمه قول داده بودم که امشب، به دیدنش بروم. مکثی کردم و گفتم می‌آیم! آفتاب هنوز در آسمان بود که با مهرداد سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت هزاردره. علاوه بر این که احساس مسئولیت می‌کنم که در کنار بچه‌ها باشم، رزم شبانه به خودم هم کمک می‌کند. رزم شبانه، دید در شب را افزایش و هراس از تاریکی را کاهش می‌دهد. و این‌ها برای من معنادار است.
شب است، باید بتوانم در تاریکیِ دنیا، بهتر ببینم؛ باید بتوانم به تاریکی و هراس از تاریکی غلبه کنم. فردای رزم شبانه، آفتاب طلوع می‌کند در حالی که ما قوی‌تر شده‌ایم... هوا سرد است و باران می‌بارد. تمام لباس‌هایم خیس است. دست‌ها و پاهایم سِر شده‌اند. نزدیک نیمه‌شب است که راه می‌افتم به طرف خانه عمو. به فاطمه قول داده‌ام که ببینمش؛ نباید زیر قولم بزنم.....


۵۵
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
دیدگاه ها (۰)

🔴 تصاویر جنجالی خارج شده از گوشی نیکا شاکرمی و علاقه‌اش به خ...

جنگ ترکیبی (هیبریدی)#جنگ #جنگ_ترکیبی #جنگ_هیبریدی #جنگ_نرم #...

ببینید کیا به ما میگن ساندیس‌خورفرخوان تجمع همراه با آب و می...

📽 نمونه‌های پرجاذبه و تاسف‌بار از #استفاده_ابزاری دشمن از زن...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط