پارت صدوچهارده
#پارت صدوچهارده
انقدر این هفته تو خونه رفت وآمد بود دیونه شدیم عروس جدید انقدر عزیز بود که تموم وسایلشو حاجی خرید یکم وضع مالی خانواده ای هستی خوب نبودومشکل داشت حاجیم بدون هیچ حرفی کل جهیزیه رو سپرد افسانه بخره که خیلی خوش سلیقه بود سرویس خواب ومبلمان ومیز نهار خوری انقدر قیمتشون بالا بود کله ام سوت می کشید هنوز قیمت خریدشون روشون بود چون وسایل تو حیاط بودن دیدم وگرنه پام رو نمی زاشت تو اون خونه انیسه با خنده گفت : وا زن داداش چرا اینجوری راه میری انگار سه قلو حامله ای
هستی لبخندی زد بر عکس قبل از عروسی منو امیر حسین که امیر علی تموم کارای خونه امون رو انجام داده بود واسه خودش دست به هیچ کاری نزد حتا کت شلوارشم برادر هستی گرفت اگه من جای هستی بودم تا حالا سکته می کردم از بی تفاوتی امیر علی
هزاران سوال تو سرم رژه می رفت که چرا امیر علی که هستی رو دوست داره حتا یه بار باهاش نرفته خرید ؟!
بی خیال انیسه وهستی رفتم وبه حاجیه سلام کردم وآرمان رو بوسیدم
- سلام
امیر علی بود نگاهی بهم انداخت وگفت : جایی میری ؟
- نه بیرون بودم
امیر علی : چیزی می خواستی می گفتی
حاجیه لبخند زدوگفت : چه اجب شما باهم حرف زدین
امیر علی لبخندی زدوگفت : شانس نداریم که
ورفت داخل متعجب نگاش کردم حاجیه سری تکون داد وگفت : بهش میگم تا دیر نشده بزن زیر همه چیز لج کرده
- با چی لج کرده با کی ؟چرا بزنه زیرهمه چی ؟؟؟
حاجیه : چی بگم به شما
رفتم تو خونه گشنم بود رفتم از یخچال یه سیب برداشتم ونگاش کردم این که بیشتر دلمو می برد
- گشنته
سرمو آوردم بالا وگفتم : عروس خانم از گشنگی ضعف کرده
به کانتر تکیه داد دستاشو زیر بغلش گذاشت وگفت : عروس طرفدار زیاد داره نمی زارن بهش بد بگذره
یه تیکه نون برداشت وتیکه تیکه کرد تو یه کاسه واز رو گاز خورشت ریخت روش وچندتیکه گوشت متعجب نگاش کردم اومد کنارم وگفت : بخور رنگت پریده
نمی دونم چطور نگاش می کردم که لبخند زد وخم شد گونه ام رو بوسید ورفت
انقدر این هفته تو خونه رفت وآمد بود دیونه شدیم عروس جدید انقدر عزیز بود که تموم وسایلشو حاجی خرید یکم وضع مالی خانواده ای هستی خوب نبودومشکل داشت حاجیم بدون هیچ حرفی کل جهیزیه رو سپرد افسانه بخره که خیلی خوش سلیقه بود سرویس خواب ومبلمان ومیز نهار خوری انقدر قیمتشون بالا بود کله ام سوت می کشید هنوز قیمت خریدشون روشون بود چون وسایل تو حیاط بودن دیدم وگرنه پام رو نمی زاشت تو اون خونه انیسه با خنده گفت : وا زن داداش چرا اینجوری راه میری انگار سه قلو حامله ای
هستی لبخندی زد بر عکس قبل از عروسی منو امیر حسین که امیر علی تموم کارای خونه امون رو انجام داده بود واسه خودش دست به هیچ کاری نزد حتا کت شلوارشم برادر هستی گرفت اگه من جای هستی بودم تا حالا سکته می کردم از بی تفاوتی امیر علی
هزاران سوال تو سرم رژه می رفت که چرا امیر علی که هستی رو دوست داره حتا یه بار باهاش نرفته خرید ؟!
بی خیال انیسه وهستی رفتم وبه حاجیه سلام کردم وآرمان رو بوسیدم
- سلام
امیر علی بود نگاهی بهم انداخت وگفت : جایی میری ؟
- نه بیرون بودم
امیر علی : چیزی می خواستی می گفتی
حاجیه لبخند زدوگفت : چه اجب شما باهم حرف زدین
امیر علی لبخندی زدوگفت : شانس نداریم که
ورفت داخل متعجب نگاش کردم حاجیه سری تکون داد وگفت : بهش میگم تا دیر نشده بزن زیر همه چیز لج کرده
- با چی لج کرده با کی ؟چرا بزنه زیرهمه چی ؟؟؟
حاجیه : چی بگم به شما
رفتم تو خونه گشنم بود رفتم از یخچال یه سیب برداشتم ونگاش کردم این که بیشتر دلمو می برد
- گشنته
سرمو آوردم بالا وگفتم : عروس خانم از گشنگی ضعف کرده
به کانتر تکیه داد دستاشو زیر بغلش گذاشت وگفت : عروس طرفدار زیاد داره نمی زارن بهش بد بگذره
یه تیکه نون برداشت وتیکه تیکه کرد تو یه کاسه واز رو گاز خورشت ریخت روش وچندتیکه گوشت متعجب نگاش کردم اومد کنارم وگفت : بخور رنگت پریده
نمی دونم چطور نگاش می کردم که لبخند زد وخم شد گونه ام رو بوسید ورفت
- ۱۰.۷k
- ۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط