پارت

#پارت_3
یه یک ربعی میشد داخل کافه دانشگاه بودم

داشتم بلند میشدم که آیدا دستمو گرفت و گفت بشین

سریع بدون اینکه ازش بپرسم گفت:
دوست دختر قبلی سامیارو یادته؟؟
گفتم
ارزو رو میگی؟؟
گفت
اره؛ امروز قبل اینکه بیای گفت توی رابطه ای که با سامیار داشته سامیار خیلی آزارش داده و میخواد یجوری این لطفشو جبران کنه
گفتم
چطور؟ اصلا چرا به تو گفته به ما چه
گفت
بزار حرفمو کامل بگم _گفتش که اگه بتونید مخ سامیار و دوستشو بزنید بهتون یه پول گنده ای میرسه هم شما سود میکنید هم من
گفتم
ما که نیاز به پول نداریم اصلا اینا به کنار کدوم دوستشو میگه؟
گفت
اره ولی خب یه هیجانی داخلش هست دیگه به اینش می ارزه
دوست صمیمیش سهیل
من مخ سامیارو میزنم تو مخ سهیلو
گفتم
من خانواده ی سخت گیری دارم اینو خودتم میدونی و اگه بفهمن تیکه تیکم میکنن
گفت
اونش با من هستی یا نه؟
گفتم
هستم
دیدگاه ها (۱۸)

#پارت_4دیگه چیزی نمونده بود تا کلاس آخرمونم تموم بشه داشتیم ...

#پارت ۵یه نگاه به ساعتم انداختم که دیدم ساعت ۶خیلی وقت داشتم...

#پارت دوممگه نمیخوای پیاده شی علافمون کردی باید هم ببرمت هم ...

#پارت اولشخصیت‌ها:هانیهآیداآرشاماکیپ‌سامی‌(سامیار)با صدای بو...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۳۰۳(⁠♡) شبیه توعه؟ چي گرفته گفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط