my charming bully

---

my charming bully
part 10

هانا و جیمین با هم از اتاق بیرون رفتن. هایون و بقیه دانش‌آموزا توی سالن منتظر بودن.

= صبح بخیر، آدم‌ها! امروز روز خوبیه، نه؟

_ می‌تونه خوب باشه، اگر کسی اذیت نکنه.

حرف مفت نزن، تو که همیشه باعث دردسر می‌شی.


_ من؟ فقط یه کم لجبازم، مثل تو!

خب، حداقل من به کسی دست نمی‌زنم.


_ دست نزنی یا نزنی، فرق نمی‌کنه، اینجا اردوئه، باید آماده باشی برای هر چیزی.

با یه لبخند مرموز گفت:
_ خب، پس بزن بریم که اتفاق‌ها منتظر ما هستن.


همه با هم خندیدن و رفتن سمت صبحانه.


---
دیدگاه ها (۱)

---my charming bullypart 11صبحانه‌ی شلوغ و پرهیاهو بود. بچه‌...

---کم‌کم صدای خنده‌ها بلندتر شد. یکی از بچه‌ها یه میوه برداش...

---my charming bullypart 8صبح که شد، هانا چشم‌هاش رو باز کرد...

My charming bullypart 7---هانا وارد اتاق شد و وایساد. یه تخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط