آنقدر خسته ام

آنقدر خسته ام ..
که خودم را روی پله های ورودی آن خانه...
همان خانه ی سر کوچه ..
موقع خستگی در کردن جا گذاشته ام ...
فقط یادم است !!
زمستان بود...
برف سنگینی آمد...
رفتی
رد پایت روزی برف های این کوچه مانده است ...
پاییز است ..
ومن!
نشسته ام ... تادوباره برف بیاید
شاید..
ردپای تو!
هنوز بر روی زمین مانده باشد...
پاییز دارد تمام میشود ..
نیامدی!
حالم خوب نی..
دیدگاه ها (۱)

#بخون ..در خانه ی ما هرکسی چیزی کم داشت ..پدرمرحومم خندهخواه...

حســــرت یعنی خواستن تـــــــو که داشتن نمی شود هیـــچوقــــ...

شاید روزی به هم برسیمکه دیگر هیچکدام را توان از نو شروع کردن...

ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ .. ﻣــﻮﻗـﻌﯽ ﮐــﻪ ﻫــﻨﻮﺯﻡ ﺩﻭﺳـــﺘﺶﺩﺍﺭﯼ ﺍﻣــﺎﻧــﺒﺎﯾــ...

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

⁨⁨⁨حقیقت تلخ یک شبِ فراموش‌شدهمن خسته‌تر از آن بودم که حتی ب...

خون آشام عزیز (79)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط