Part
Part ²¹
ا.ت ویو:
اون رابرت بود..با لبخندی که روی صورتش بود سمتم اومد و کنار ماشینم ایستاد..با تعجب نگاهش میکردم..اون کی از امریکا برگشته بود..با انگشتش چند تا ضربه به شیشه ماشین زد..ناچار کمی از شیشه رو پایین دادم که گفت
رابرت:خوشگل تر شدی
نگاهی بهش انداختم..قد بلند با اندامی مناسب سنش داشت..پسری بور با چشمای ابی بود..امریکایی بود و برای تحصیل به کره اومده بود..مدتی دوست پسرم بود و به خاطر خودخواه بودنش باهاش قطع رابطه کردم
ا.ت:چرا دوباره برگشتی کره
رابرت لبخندی زد گفت
رابرت:دلم برات تنگ شده بود
پسره عوضی..نگاهمو ازش گرفتم و به روبروم خیره شدم
رابرت:ببینم دلت نمیخواد دعوتم کنی که باهم شام بخوریم
صدای خندش کنار گوشم حسابی روی مخم رفته بود
ا.ت:بهتره گورتو گم کنی پسره عوضی
به خودم لعنت فرستادم که چرا این حرف رو زدم..با حرفم خندش تبدیل به اخم شد و عصبانی گفت
رابرت:من فقط به خاطر تو از امریکا پاشدم اومدم کره تا فقط تورو ببینم چون..
اخمش از بین رفت و با مهربونی ادامه داد
رابرت:چون تورو دوست دارم
پوزخندی زدم و بدون اهمیت به حرفش دنده عقب گرفتم و از کوچه خارج شدم..قبل از رفتنم نگاهی بهش انداختم..با خشم بهم نگاه میکرد..
با کلی ترس از اینکه نیوفته باشه دنبالم به خونه رسیدم..در رو باز کردم و مستقیم رفتم توی اتاقم..روی تخت نشستم و با انگشتام شقیقه عامو ماساژ میدادم تا کمی اروم بشم
همه چی از او شب شروع شد..هوا سرد بود و زمین رو برف پوشونده بود..توی ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده بودم تا اتوبوس بیاد و سوار بشم..از شدت سرما دستامو به هم میزدم و با دهنم ها میکردم تا گرم بمونم..حدود نیم ساعت بود که اونجا ایستاده بودم و هیچ اتوبوسی از اونجا رد نمیشد..برای اینکه متوجه گذر زمان نشم توی کفر فرو رفتم و درمورد اتفاقی که صبح برام افتاده بود فکر میکردم..از اتفاقی که افتاده بود لبخندی به لبام اوردم..صبح دیر از خواب بیدار شده بودم و با عجله داشتم از پله های دانشگاه بالا میرفتم که با برخورد سرم به جسمی محکم اخ بلندی گفتم..سرم رو که بلند کردم دیدم که یه پسر بور جلوم ایستاده و با لبخند نگاهم میکنه..از درد سرم اخمام رفت توی هم و سریع از کنارش رد شدم و قبل از ورود استاد به کلاس وارد کلاس شدم..بلافاصله بعد از من اون پسره بوره هم وارد شد..تا بحال توی دانشگاه ندیده بودمش برای همینم بادقت داشتم نگاهش میکردم که سرش رو سمتم چرخوند و باهاش چشم تو چشم شدم..خجالت کشیدم حالا با خودش میگه چه دختره هولیه..بعد از تموم شدن کلاس با مانیا توی کافه تریال نشسته بودیم که پسر بوره که تازه فهمیده بودم اسمش رابرته اومد و کنار من نشست و شروع کرد به حرف زدن در مورد جایی که قبلا زندگی میکرده
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
اون رابرت بود..با لبخندی که روی صورتش بود سمتم اومد و کنار ماشینم ایستاد..با تعجب نگاهش میکردم..اون کی از امریکا برگشته بود..با انگشتش چند تا ضربه به شیشه ماشین زد..ناچار کمی از شیشه رو پایین دادم که گفت
رابرت:خوشگل تر شدی
نگاهی بهش انداختم..قد بلند با اندامی مناسب سنش داشت..پسری بور با چشمای ابی بود..امریکایی بود و برای تحصیل به کره اومده بود..مدتی دوست پسرم بود و به خاطر خودخواه بودنش باهاش قطع رابطه کردم
ا.ت:چرا دوباره برگشتی کره
رابرت لبخندی زد گفت
رابرت:دلم برات تنگ شده بود
پسره عوضی..نگاهمو ازش گرفتم و به روبروم خیره شدم
رابرت:ببینم دلت نمیخواد دعوتم کنی که باهم شام بخوریم
صدای خندش کنار گوشم حسابی روی مخم رفته بود
ا.ت:بهتره گورتو گم کنی پسره عوضی
به خودم لعنت فرستادم که چرا این حرف رو زدم..با حرفم خندش تبدیل به اخم شد و عصبانی گفت
رابرت:من فقط به خاطر تو از امریکا پاشدم اومدم کره تا فقط تورو ببینم چون..
اخمش از بین رفت و با مهربونی ادامه داد
رابرت:چون تورو دوست دارم
پوزخندی زدم و بدون اهمیت به حرفش دنده عقب گرفتم و از کوچه خارج شدم..قبل از رفتنم نگاهی بهش انداختم..با خشم بهم نگاه میکرد..
با کلی ترس از اینکه نیوفته باشه دنبالم به خونه رسیدم..در رو باز کردم و مستقیم رفتم توی اتاقم..روی تخت نشستم و با انگشتام شقیقه عامو ماساژ میدادم تا کمی اروم بشم
همه چی از او شب شروع شد..هوا سرد بود و زمین رو برف پوشونده بود..توی ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده بودم تا اتوبوس بیاد و سوار بشم..از شدت سرما دستامو به هم میزدم و با دهنم ها میکردم تا گرم بمونم..حدود نیم ساعت بود که اونجا ایستاده بودم و هیچ اتوبوسی از اونجا رد نمیشد..برای اینکه متوجه گذر زمان نشم توی کفر فرو رفتم و درمورد اتفاقی که صبح برام افتاده بود فکر میکردم..از اتفاقی که افتاده بود لبخندی به لبام اوردم..صبح دیر از خواب بیدار شده بودم و با عجله داشتم از پله های دانشگاه بالا میرفتم که با برخورد سرم به جسمی محکم اخ بلندی گفتم..سرم رو که بلند کردم دیدم که یه پسر بور جلوم ایستاده و با لبخند نگاهم میکنه..از درد سرم اخمام رفت توی هم و سریع از کنارش رد شدم و قبل از ورود استاد به کلاس وارد کلاس شدم..بلافاصله بعد از من اون پسره بوره هم وارد شد..تا بحال توی دانشگاه ندیده بودمش برای همینم بادقت داشتم نگاهش میکردم که سرش رو سمتم چرخوند و باهاش چشم تو چشم شدم..خجالت کشیدم حالا با خودش میگه چه دختره هولیه..بعد از تموم شدن کلاس با مانیا توی کافه تریال نشسته بودیم که پسر بوره که تازه فهمیده بودم اسمش رابرته اومد و کنار من نشست و شروع کرد به حرف زدن در مورد جایی که قبلا زندگی میکرده
ادامه دارد🍷
- ۴.۹k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط