گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستم

گر بیدل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی ، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی ، آهسته که سرمستم

پیش آی دمی جانم ، زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم

ساقی می جانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم

رندی و چو من فاشی ، بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی ؟ آهسته که سرمستم

ای می بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم

تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم ، آهسته که سرمستم

مولانا
دیدگاه ها (۱)

برایت مینوشتم لحظه هایم را…صدایم را…سکوتم را…اگرمیشدبرای دید...

من می روم، راهی به غیر از دل بریدن نیستوقتی زلیخایی که دیدم،...

@Delnevashteبعضی ها !!!! آرامش مطلقند .........لبخندشان ،،،ت...

ﭼﻘــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺭ ﺳﺨـــــــــــﺘﻪ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط