گاهی از خودمان میپرسیم دوست داشتن به چه دردمان میخورد

گاهی از خودمان می‌پرسیم: «دوست داشتن به چه دردمان می‌خورد؟» راستش به راحتی می‌شود به این سوال جواب داد: «هیچ!» و راستش در واقعیت هم دوست داشتن چندان به درد کسی نمی‌خورد.
فقط بعضی شب‌ها هست که آدم حس می‌کند هیچ چیز برایش باقی نمانده است: نه توان تلاشی، نه طاقت صبری، و نه حوصله و امیدی. در منتهی‌الیه چنین بن‌بستی، چند قدم مانده به وضعیتی که نام «استیصال محض» به آن برازنده است، دو کلمه از پوست سیاه و بی‌جان شب بیرون می‌افتد: «دوستت دارم.»
دو کلمه‌ی مشخصن به‌دردنخور،انتزاعی و مبهم، اما آخرین دو رگ زنده‌ای که انگار، روح خسته و محتضر ما را به کالبد حیات متصل نگه می‌دارد. دو کلمه‌ای که - گاهی - روح ما را از مردن نجات می‌دهد...
دیدگاه ها (۳)

یک دوست داشتن هایی هست که برایت زیادی بزرگند...برایت خیلی سن...

چه تعبیری، تنهایی!؟ تنهایی، یعنی...!!! ناله کنی، آه بکشی و ف...

گول صفحه اینستاگرام آدم ها را نخورید!آدم ها آنجا خیلی انسان ...

زنی را می شناسم منکه شوق بال و پر داردولی از بس که پر شور اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط