زندگی تباه من
«زندگی تباه من»
(فصل دوم)
&۸
(ویو نائه)
(آهی کشیدم و از روی تخت بلند شدم که یهو از هوش رفتم)
(ویو وومین)
(نائه از روی تخت بلند شد اما یهو از هوش رفت و روی زمین افتاد بدنم از شوک لرزید سریع بلند شدم و در آغوشم گرفتمش و به دکتر شخصیم زنگ زدم و چندی بعد خودش و رسوند نائه رو معاینه کرد و گفت بخاطر استرس های زیاد از هوش رفته و بعد چند تا دارو اونجا گذاشت و رفت کنار نائه روی تخت نشستم و دستم رو روی گونه اش کشیدم)
وومین: لعنتی...یعنی تو کی به حالت قبلی برمیگردی.......
( یهو صدای زنگ در و شنیدم رفتم و در رو باز کردم و پسری با موهای مشکی و یه کلاه قرمز دیدم هردو باهم وارد خونه شدیم و روی مبل نشست و روبه روش نشستم)
پسر؟؟: خب...چرا گفتی بیام اینجا عوضی؟
وومین: گفتم بیای اینجا که به اصطلاح خواهر عزیزت رو ببینی
پسر؟؟: هه...وومین دیوونه شدی؟...اون الان روی تخت بیمارستانش بیهوشه
وومین: تو حتی یه روز نخواستی بری ببینیش....اصن نائه رو بیخیال...بک سوهو چرا نرفتی دوست دختر خودت و ببینی؟!
بک سوهو: کار من خطرناکه!...من نمیخوام اون درگیرش بشه...باید بهش میگفتم باهم کات کنیم.........
( از روی مبل بلند شدم و به سمت اتاق نائه رفتم و بک سوهو هم دنبالم اومد و در و باز کردم و با دیدن نائه عصبانی شد و یقه ام رو گرفت)
سوهو: عوضی!...اون باید تو بیمارستان باشه !چرا بدون هیچ وسیله ای آوردیش خونه؟!
( دستش رو پس زدم و لباسم رو تکوندم)
وومین: نگران نباش اون به هوش اومده بود منم آوردنش خونه الان فقط یه بیهوشی کوچیکه.....اون حافظش رو بخاطر اون حادثه از دست داده و فقط اعضای خانوادش رو به خاطر داره هیچ کدوم از دوستاش یا اتفاقاتی که براش افتاده رو یادش نیست
سوهو: پس چطوری آوردیش اینجا اگه تو رو به خاطر نمیار...
وومین: دزدیدمش
سوهو: دیوونه شدی؟!
وومین: شاید
(ویو نائه)
( با صدای دوتا گوسفند که بع بع میکردن از خواب پریدم و چشمم به سوهو خورد سریع بلند شدم و هر وسیله ای اونجا بود و سمتش پرت کردم و با عصبانیت داد زدم)
نائه: هوی مرتیکه عوضی حرومزاده!...هققق...چرا تا حالا نیومدی نجاتم بدی؟!....هقققق......من اینجا با این دیوونه سایکوپت احمق منحرف گیر افتادم حتما شما پی دختربازی و عشق و حالت بودی!....هققق....
سوهو: منحرف؟!این حرومزاده کاری باهات کرده؟!
وومین: دروغ میگه!...من کلا دو یا سه بار بوسش کردم...همین!..
سوهو: وقتی خودش نمیخواست به چه جرعتی بوسش کردی حرومزاده!!؟
وومین: فقط داشتم راه تو رو دنبال میکردم ....به زور میونگ رو بوس میکنم...بعد چند روز بعدش اون عاشقم میشه به همین راحتی...
نائه: هوی!...تو دوست دختر داری حرومزاده؟!!.....هقققق...همینه دیگه میری پیش دوست دخترات ما رو از یاد میبری
(یهو دوباره صدای زنگ در اومد و وومین حرومزاده رفت سمت در و ...)
(فصل دوم)
&۸
(ویو نائه)
(آهی کشیدم و از روی تخت بلند شدم که یهو از هوش رفتم)
(ویو وومین)
(نائه از روی تخت بلند شد اما یهو از هوش رفت و روی زمین افتاد بدنم از شوک لرزید سریع بلند شدم و در آغوشم گرفتمش و به دکتر شخصیم زنگ زدم و چندی بعد خودش و رسوند نائه رو معاینه کرد و گفت بخاطر استرس های زیاد از هوش رفته و بعد چند تا دارو اونجا گذاشت و رفت کنار نائه روی تخت نشستم و دستم رو روی گونه اش کشیدم)
وومین: لعنتی...یعنی تو کی به حالت قبلی برمیگردی.......
( یهو صدای زنگ در و شنیدم رفتم و در رو باز کردم و پسری با موهای مشکی و یه کلاه قرمز دیدم هردو باهم وارد خونه شدیم و روی مبل نشست و روبه روش نشستم)
پسر؟؟: خب...چرا گفتی بیام اینجا عوضی؟
وومین: گفتم بیای اینجا که به اصطلاح خواهر عزیزت رو ببینی
پسر؟؟: هه...وومین دیوونه شدی؟...اون الان روی تخت بیمارستانش بیهوشه
وومین: تو حتی یه روز نخواستی بری ببینیش....اصن نائه رو بیخیال...بک سوهو چرا نرفتی دوست دختر خودت و ببینی؟!
بک سوهو: کار من خطرناکه!...من نمیخوام اون درگیرش بشه...باید بهش میگفتم باهم کات کنیم.........
( از روی مبل بلند شدم و به سمت اتاق نائه رفتم و بک سوهو هم دنبالم اومد و در و باز کردم و با دیدن نائه عصبانی شد و یقه ام رو گرفت)
سوهو: عوضی!...اون باید تو بیمارستان باشه !چرا بدون هیچ وسیله ای آوردیش خونه؟!
( دستش رو پس زدم و لباسم رو تکوندم)
وومین: نگران نباش اون به هوش اومده بود منم آوردنش خونه الان فقط یه بیهوشی کوچیکه.....اون حافظش رو بخاطر اون حادثه از دست داده و فقط اعضای خانوادش رو به خاطر داره هیچ کدوم از دوستاش یا اتفاقاتی که براش افتاده رو یادش نیست
سوهو: پس چطوری آوردیش اینجا اگه تو رو به خاطر نمیار...
وومین: دزدیدمش
سوهو: دیوونه شدی؟!
وومین: شاید
(ویو نائه)
( با صدای دوتا گوسفند که بع بع میکردن از خواب پریدم و چشمم به سوهو خورد سریع بلند شدم و هر وسیله ای اونجا بود و سمتش پرت کردم و با عصبانیت داد زدم)
نائه: هوی مرتیکه عوضی حرومزاده!...هققق...چرا تا حالا نیومدی نجاتم بدی؟!....هقققق......من اینجا با این دیوونه سایکوپت احمق منحرف گیر افتادم حتما شما پی دختربازی و عشق و حالت بودی!....هققق....
سوهو: منحرف؟!این حرومزاده کاری باهات کرده؟!
وومین: دروغ میگه!...من کلا دو یا سه بار بوسش کردم...همین!..
سوهو: وقتی خودش نمیخواست به چه جرعتی بوسش کردی حرومزاده!!؟
وومین: فقط داشتم راه تو رو دنبال میکردم ....به زور میونگ رو بوس میکنم...بعد چند روز بعدش اون عاشقم میشه به همین راحتی...
نائه: هوی!...تو دوست دختر داری حرومزاده؟!!.....هقققق...همینه دیگه میری پیش دوست دخترات ما رو از یاد میبری
(یهو دوباره صدای زنگ در اومد و وومین حرومزاده رفت سمت در و ...)
- ۵.۴k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط