فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد:
شب بِروی شیشه های تار
می نشست آرام، چون خاکستری تب دار
باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو می کرد
پیچ نیلوفر چو دودی موج می زد بر سر دیوار
در میان کاجها جادوگر مهتاب
با چراغ بی فروغش می خزید آرام
گویی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو می کرد
من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش و خاموشی
گفتم ای خواب، ای سرانگشت کلید باغهای سبز
چشمهایت برکه تاریک ماهی های آرامش
کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا
و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی
فروغ فرخزاد
دیدگاه ها (۳)

خخخخخ

اللهم صلی علی محمد وال محمدوعجل فرجهم

من حواسم را هر کجا پرت کردم کنار تو افتاد، نمیدانم چرا‌...

...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط