خوابیدم حدود یک ساعت گذشته بود که یهو هوا خیلی سنگین و گر

خوابیدم حدود یک ساعت گذشته بود که یهو هوا خیلی سنگین و گرم شد و عرق کردم و نفس کشیدن واسم سخت شده بود پسر عمومم که انگار همین حالت بهش دست داده بود بیدار شد تا اومد حرف بزنه کشیدمش توی هال و کل ماجرا رو واسش تعریف کردم اونم گفت که چند بار هنچین اتفاقی واسش پیش اومده دیگه خیلی نفس کشیدن واسمون سخت شده بود که پنجره رو باز کردیم... پنجره به پشت خونه بود و اونجا داشتن چند تا ساختمون جدید میساختن و چند تا ساختمون نیمه کاره اونجا بود که به خاطر این که صاحبش پول نداشت ساختش متوقف شده بود... داشتیم بیرونو نگاه میکردیم که جفتمون یه زن با لباس سفید که موهاش ژولیده و خاکستری بود دیدیم... زن یه نگاهی به ما کرد و لبخند زد... پوست صورتش خیلی چروکیده بود و قد بلندی داشت... وقتی که لبخند زد بعد از چند ثانیه توی اون ساختمون نیمه کاره رفت... من پسر عموم کل شبو بیدار بودیم و هر چی سوره ی قرآن بلد بودیم خوندیم... این ماجرا تموم شد و ما واقعا دیگه داشتیم فکر میکردیم خیالاتی شدیم... چند روز بعد خانوادگی رفتیم روستامون... اون شب منو پسر عموم رفتیم که قدم بزنیم ولی چون دختر عموم طبق معمول ترسو بود با خودمون نبردیمش که البته خودشم نمیخواست بیاد...خلاصه داشتیم راه میرفتبم که توی تاریکی روی کوه دوباره او رن رو دیدیم این دفعه هر دوتامون فرار کردیم یه مقدار که دویدیم دیدیم که دنبالمون نمیاد ولی دوباره رخیدیم دیدیم توی دو قدمیمون وایستاده با جیغ رفتیم توی مسجد روستامون و نشستیم... داداشم اون موقع هیجده سالش بود اومد دنبالمون و گفت همه دارن دنبال شما دوتا میگردن و شما اینجایین؟ چرا رنگتون اینقدر پریده؟ وقتی دید ما چیزی نمیگیم فهمید اتفاقی افتاده و گفت من میرم خبر میدم که شما سالمین و اینجایین و برمیگردم... وقتی برگشت ما کل ماجرا رو واسش تعریف کردیم... کل شبو توی مسجد بودیم و صبح که شد داداشم ما رو برد پیش دعا نویس... دعا نویس تا ماجرا رو شنید گفت شما تا حالا احضار روح یا جن کردین؟ گفتیم فقط تا جایی که چراغارو خاموش کردیم و گفتیم جنه بیا و سریع کا رو تموم کردیم و چراغارو روشن کردیم واسه مسخره بازی این کار رو کردیم... دعا نویس گفت شما این
کار رو واسه ی مسخره بازی کردین ولی اون جنی که اونجا بوده نه... بعد یه دعا نوشت و داد به ما و گفت سه شب اینو بخونین... بعد از این که سه شب تموم شد دیگه هیچ خبری از اون جنه لعنتی نیست... فقط دوستان میخواستم بگم ترو خدا هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقتی الکی و بدون کسی که کار بلده احضار روح و جن نکین
دیدگاه ها (۴۰)

فرستنده:کیمیا-خودم

> اینم یه داستانیه که باید خودت زنده بمونی باید انتخواب کنی>...

سلام من یه پسر بیست و چهار سالم... این ماجرا مربوط میشه به ز...

قبول؟

لایو ویورس جونگکوک:🐰🐰 وقتی Jin-hyung کنسرتش رو اجرا می‌کرد، ...

فلیکس تو بابل بعد مراسم:🐣: استی دوست‌داشتنیِ ما... ما برای ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط