Part
Part: 10
بی رحم
ویو شوگا
رفتم جایی که آیلین گفته بود ات واقعا خوشگل شده بود واقعا لباسش باز بود بزار مال من بشی ابدا بزارم اینارو بپوشی
کم کم وقت رفتن شد من از همه زود تر رفتم و ماشین فرستادم دنبال ات
ویو کوک
رفتم دنبال ات که دیدم اونجا نیست اون دختره آیلین و چندتا دوستاش بودن
کوک: سلام آیلین
آیلین: اوو سلام آقای جئون
کوک: ببخشید ابجیم نیست
آیلین: نیم ساعت پیش ی ماشین سیاه اومد گفت من رو داداشتون فرستاده با اون رفتن اون ماشین شما نبود؟؟؟!!!
کوک: یعنی چی نخیرم باشه ممنون خداحافظ
آیلین: خدافظ
ویو کوک
بدو بدو رفتم خونه به همه گفتن
جیهوپ: کار خود یونگیه
کوک: از کجا میدونی
جیهوپ: خب اسکل مگه اون موقع نگفت من این دختر رو می خوام
تهیونگ: گفت خوب هم گفت
ویو ات
بعد اینکه ماشین توقف کرد ی مرد نقاب دار وارد شد خیلی ترسیده بودم چون دیگه مطمئن بودم ماشین رو کوک نفرستاده که اون مرد گفت
شوگا: ببین تو از این به بعد مال منی
صداش خیلی آشناست
ات: نخیرم، اصلا تو کی هستی
شوگا: کسی که از اولین روزی که تورو دید عاشقت شد
ات: چیزی زدی من فقط ۱۶ سالمه، نگفتی کی هستی
شوگا: ببین فعلا ول کن من کی هستم خوب گوش کن، اگه با من نیای یکی از داداشات میمیره و خودت هم کلی کتک میخوری ملکم میشی یا نه؟ خوب فکر کن
ویو ات
این کیه من مجبورم قبول کنم
ات: به ی شرط ملکت میشم
شوگا: چه شرطی؟؟؟
ات: اجازه بدی داداشم رو ببینم
شوگا: منم برای دیدن اونا ی شرطی دارم
ات: چی
شوگا: کاری باهام نداشته باشن و اینم بدون اونا مافیان
ات: چـ... چی (بغض) او.... اونا مافیان(ترس)
شوگا: اره خب قبول
ات: قبول، میشه نقابت رو برداری
نقابش رو برداشت با کسی که دیدم ناگهانی به عقب رفتم...
ادامه دارد.......
بی رحم
ویو شوگا
رفتم جایی که آیلین گفته بود ات واقعا خوشگل شده بود واقعا لباسش باز بود بزار مال من بشی ابدا بزارم اینارو بپوشی
کم کم وقت رفتن شد من از همه زود تر رفتم و ماشین فرستادم دنبال ات
ویو کوک
رفتم دنبال ات که دیدم اونجا نیست اون دختره آیلین و چندتا دوستاش بودن
کوک: سلام آیلین
آیلین: اوو سلام آقای جئون
کوک: ببخشید ابجیم نیست
آیلین: نیم ساعت پیش ی ماشین سیاه اومد گفت من رو داداشتون فرستاده با اون رفتن اون ماشین شما نبود؟؟؟!!!
کوک: یعنی چی نخیرم باشه ممنون خداحافظ
آیلین: خدافظ
ویو کوک
بدو بدو رفتم خونه به همه گفتن
جیهوپ: کار خود یونگیه
کوک: از کجا میدونی
جیهوپ: خب اسکل مگه اون موقع نگفت من این دختر رو می خوام
تهیونگ: گفت خوب هم گفت
ویو ات
بعد اینکه ماشین توقف کرد ی مرد نقاب دار وارد شد خیلی ترسیده بودم چون دیگه مطمئن بودم ماشین رو کوک نفرستاده که اون مرد گفت
شوگا: ببین تو از این به بعد مال منی
صداش خیلی آشناست
ات: نخیرم، اصلا تو کی هستی
شوگا: کسی که از اولین روزی که تورو دید عاشقت شد
ات: چیزی زدی من فقط ۱۶ سالمه، نگفتی کی هستی
شوگا: ببین فعلا ول کن من کی هستم خوب گوش کن، اگه با من نیای یکی از داداشات میمیره و خودت هم کلی کتک میخوری ملکم میشی یا نه؟ خوب فکر کن
ویو ات
این کیه من مجبورم قبول کنم
ات: به ی شرط ملکت میشم
شوگا: چه شرطی؟؟؟
ات: اجازه بدی داداشم رو ببینم
شوگا: منم برای دیدن اونا ی شرطی دارم
ات: چی
شوگا: کاری باهام نداشته باشن و اینم بدون اونا مافیان
ات: چـ... چی (بغض) او.... اونا مافیان(ترس)
شوگا: اره خب قبول
ات: قبول، میشه نقابت رو برداری
نقابش رو برداشت با کسی که دیدم ناگهانی به عقب رفتم...
ادامه دارد.......
- ۵.۵k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط