سلام حضرت یار

سلام حضرت یار!
امروز دوست قدیمی ات پیام داد. هنوز هم به رسم دوران قدیم وقتی میخواهد سراغت را بگیرد میگوید: برادر... خوب است؟
و من که اسمت را میبردند دلم قنج میرفت حالا فقط میگویم: خبری ندارم...
خسته شده بود. گفت اجازه دارم غر بزنم؟
گفتم:بزنید...
از تنهایی ها و خستگی ها و دوندگیهای برای خانواده گفت...
از دویدن برای مشکلات پدر و مادر و دختر و همسر برادر و برادر...
از دوران بیمارستان...
از تنهایی...
در بین پیامهایی که بی وقفه می آمد، یکجا نوشت:
نمیخوام دیگه...
اینو که نوشت لرزیدم...
گفتم:
"میفهممتون... کاملا
اما اینو نگید
من مدتهاست فهمیدم خدا بعضی آدما رو تنها انتخاب میکنه
اصلا میخواد بگه دغدغه های تو مهم نیست
مهم اینه من چی میخوام
اگه بگید نمیخوام، رهاتون میکنه به دغدغه های خودتون برسیدا
ماها تو این دنیا کم هستیم. نه اینکه تحفه خاصی باشیم
اما دغدغه هامون متفاوته
باید قبول کنیم تنهاییم
و خدا لایق دیده یه سری کاراش رو بذاره رو دوش تنهایی ما"
حرف که تمام شد دلم برایت تنگ شد...
دلم گرفت که نیستی... که تنهایی...
و دیدم که حتی دوستت را اگر احترامی در نگاه من است به خاطر نزدیکی به توست...
و دیدم همه دنیا در چشم من حول تو می چرخد....
و یکبار دیگر جای خالیت بیش از همیشه حس شد...
12 آذر 1400
دیدگاه ها (۴)

از سختیهای جدایی اینه که مدام از خودت میپرسی :چیکار باید میک...

فرصتی نبود لحظه‌اش که رسید نه به دست‌هایش فکر می‌‌کردم نه آخ...

حرفهای من لابه لای #آه هاست...خیلی دلتنگم...و فکر میکنم یه ر...

بغض ها عطر دارند

#عشق_جنایت 🔪پارت 26(معمونی تموم شد و همه مهمونا رفتن)تهیونگ:...

عشق قشنگمزندگی منتو شدی برام اون کسی که نگاه کردن توی چشاشو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط