عشق کوکی

عشق کوکی
پارت۳



لب های کوک کم کم به ات رسید؛ و ان را محکم به لب های خودش
فشار داد ات ک همان جور مانده بود لب خود را
از کوک جدا کرد. بعد از خوردن کیک ات به خانه ی کوک رفت
ات: اما کوکی من ک انجا لباس ندارم
پس باید شب برای خواب به خانه ی خودم برگردم
کوک: مشکلی نداره میتونیم در راه بخریم
و اینجور میتونی شب هم بمونی
ات ک همان جور خجالت زده مانده بود؛ پیشنهاد های کوکی را قبول کرد.
.
.
.
.
ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

چی میگید شما؟ حق به روایت تصوریر

گاهی هم گفتن حقیقت زیباست(:

رمان j_k

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط