p

p...69


ژان رفت سمت یکی از برجک ها و یه کمان بزرگ دید شروع کرد به نشانه گرفتن

دینگ یوشی..ژان از ترس رفت دوباره داخل
ییبو ..دوباره پرتاب کنید

دوباره صدای منجنیق اومد و ژان یهویی یک تیر پرتاب کرد که به تناب یکی از منجنیق ها خورد و از هم پاشید

دینگ یوشی..چی شد
ییبو.. لعنتی
ژان ..دارید چیکار میکنید

سربازا با دیدن ژان شروع کردن و به طرف منجنیق ها تیر اندازی کردن و اونارو خراب کردن

دینگ یوشی..بازم ژان لعنت بهش
ییبو ..کی بود میگفت این هیچی بارش نیست

دینگ یوشی ساکت شد و ییبو گفت حمله کنید سربازا شروع کردن و به طرف دیوار ها حجوم آوردن

ژان ...منجنیق هارو ول کنید به طرف سربازا تیر اندازی کنید

به طرف سربازا تیر اندازی کردن
دینگ یوشی ..اینجوری نمیشه من میرم باهاش حرف بزنم

ییبو ..میخوایی چی بهش بگی
دینگ یوشی ..حالا
دینگ یوشی رفت جلوتر

ژان یه تیر به سمت پاهای اسبش پرتاب کرد و گفت
ژان..اگه یکم جلوتر بیایی تیر بعدی به خودت میزنم

دینگ یوشی.. ژان برای اینکه قبلا باهم دیگه دوست بودیم میگم بهتره تسلیم بشی وگرنه برات بد میشه بخاطر خودتون میگم

ژان..کمانو کنار گزاشت و گفت
برو این مزه هارو برای لیژان بریز اینا رو من اسر نداره
دینگ یوشی..لبخندی کرد و گفت یعنی پشیمون نمیشی

ژان..نه این تویی که پشیمون میشی هم بخاطر حمله به اینجا هم بخاطر گول زدن لیژان

دینگ یوشی بیخیال من میدونم تو اون قلعه افراد زیادی نداری پس این غرور بزار کنار و بیا تسلیم شو

ییبو اومد و گفت ژان اگه تسلیم بشی قول میدم باهاتون کاری نداشته باشم

ژان..از تو دیگه انتظار این حرفو نداشتم تو که خوب منو میشناسی

ییبو..این غرورتو بزارکنار مگرنه همه ادم های بی گناه بخاطرت کشته میشن
ژان..تاجاییکه من میدونم این ادما میخان با من کشته بشن تا به شما تسلیم بشن
شما برادره منو وانگ کشتین من انتقامشو ازتون میگیرم

ییبو..همش تخصیر خودتونه که ارتشتونو فرستادین برای نیانگما حالا چرا اونا به کمکه شما نیومدن
ژان..این دیگه به خودمون مربوطه

دینگ یوشی..حالا میخایی چیکار کنیم
یهو لیژان اومدکنار ژان وایستاد گفت منم تااخرش با شمام

دینگ یوشی..این اینجاچیکارمیکنه
لیژان..بهتره ازینجا برین تا باخاک یکسانتون نکردیم

ییبو..ازدست اینا خیلی لج بازن
ییبو به دینگ یوشی گفت فعلا میریم ولی فردا برمیگردیم
دستور عقب نشینی ارتشو دادن و رفتن

ژان یه نفس راحت کشید وگفت
ژان..لیژان ممنون که کنارم هستی
لیژان..قول میدم تا اخرش باشم انتقام وانگ ازشون میگیرم فعلا افراد زخمیو درمان میکنیم
تا فردا

سرباز..شاهزاده ژان ملکه احضارتون کردن
ژان..واسه چی
سرباز..نمیدونم
ژان..باشه بریم
دیدگاه ها (۰)

p...70ژان رفت پیش ملکه ژان.. با من کاری داشتین ملکه ..تو که ...

p...71لی مین اومد پیش چینیونگچینیونگ..تو اینجا چیکار میکنی ا...

p...6۸روزه بعد ملکه درحال مراقبت پادشاه مالی شان بود تا طبیب...

p....67ژان تو زندان بود که افراد آوردنش بیرون ژان کجا داریم ...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط