گفت برایم بنویس

گفت برایم بنویس
شروع کردم
ملالی نیست جز ...
خندید
من که هستم " جانم "
راست می گفت :
بود ؛
ولی ملال هم بود
گفتم :
جانت بی بلا
برای نوشتن وقت زیاد است
بیا کمی بهم نگاه کنیم...
دیدگاه ها (۲)

مرا ببوساگر از مرگ می ترسی می آید روزی که بین من و تو مرگ خو...

دیپیکا

مثل اعتراف به قتلی که نکرده‌ام دوستت دارم ،مثل ماندن روی حرف...

کاجول

کف دستم رو نگاه کرد و گفت گمشده داری. این خط که شبیه هشت هست...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

P42ا.ت ویو الان دوروزه یونگی خونه نمیاد بهشم که رنگ میزنم می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط