دست تنها همه جا را دنبالش گشتم از خانه این و آنتا بیما

🌺دست تنها همه جا را دنبالش گشتم. از خانه این و آن،تا بیمارستان و کلانتری. عصر که پدرش برگشت، فکر و خیال رهایمان نمی‌کرد جایی نمانده بود که نرفته باشیم.
🌺ناامید از همه جا متوسل شدیم به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رفتیم جمکران. پسرم را با دست فروش‌ها که کنار خیابان ایستاده بودند دیدم. یک کارتون کنارش بود و بشقاب و کاسه بلور چیده بود کنار هم. آنقدر عصبی بودم که اگر می‌گرفتیمش یک کتک مفصل می‌خورد. اما با این صحنه، اشک توی چشمام حلقه زد.
🌺بوسیدمش و گفتم اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت: دوستام آومدن دستفروشی من هم باهاشون اومدم.
🌺پدرش که می رفت بنایی همراهش می رفت. خیلی وقت ها نمی گذاشتم برود. می گفت: مامان! بزار برم کارتون جمع کنم. گفتم: ببین اینایی که کارتون جمع می کنن چقدر دستاشون کثیف و سیاهه. کم نمی آورد می‌گفت: من کارتون های نو را جمع می کنم باشه؟
🌺یه روز توی بازار دیدمش. میان کارتون ها بود و آنها را جمع می‌کرد و می چید روی هم. نفس نفس می زد و با دست های کثیف کار می‌کرد. دلم سوخت دیگر نگذاشتم برود. آخر پدرش را راضی کرد که مدرسه نرود. می خواست کار کند.
#بریده_کتاب
#شهید_روح_الله_موسوی
#دم_عشق_دمشق
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۲)

🌷بعضی وقت ها داغ دلم می نشست روی زبانم هر چه باید و نباید می...

💐کتاب 《 از چیزی نمی ترسم 》 که مزین به یادداشت رهبر معظم انقل...

🥀بعد از چهلمش رفتم کربلا. تل زینبیه را که دیدم، از خانم خجال...

🌼از روزی که اسمش را نوشتم مدرسه، آفتاب نزده راه می‌افتاد. وض...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

black flower(p,234)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط