ساقیا پر کن به یاد چشم او جامی دگر

ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر
چشم مستت را بنازم تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر
تا مگر مستانه بر گیرم قلم وز راه دور
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر
رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم
گر نشد بام تو جویم دانه از بامی دگر
ای امید از مستی و از عشق برخوردار شو
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر
خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر
دیدگاه ها (۲)

یک زن....تمام زیبایی‌هایش را مدیون مَردی‌ ست...که عاشقانه آن...

چه تناقضی!هرچه به سمت فراموشی می روم یادش نزدیک تر می شود

ساده ڪه باشی........!!!آدمهاخیلی زود دوستت میشوندوتوخیلی دیر...

ﺍﻣــﺮﻭﺯ ﺩﻟــﻢ ﺑــﺮﺍﯼ " ﺩﺍﺷــﺘــﻨــﺖ"ﭘــــﺮ ﮐــﻪ ﻧــﻪ ...ﭘـــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط