خوناشامکوچولو
#خوناشام_کوچولو
پارت43
ویو کوک
با سنگین شدن بدن ا. ت فهمیدم بیهوش شده سریع براید. استایل بغلش کردم و به سمت در خروج حرکت کردم که وسط راه یکی از افراد پدر جان اومد و گفت
: ببخشید اقا به طور کامل شکست خوردن و ما پیروز شدیم الان رئیس کل یعتی در اصل همون اصل کاری که خانم رو دزدیدن رو گیر اوردیم
_بزار (با نگاه به ا.ت اشاره کرد) بزارمش تو ماشین میام
: بله اقا
ا. تو گزاشتم تو ماشین یهو حس کردم سرم گیج میره فک کنم انرژی زیادی ازم رفته ولی ن الان نباید پا پس بکشم اول باید به اونی که به زن من دست زده یه درس وحشتناک بدم(وای ننههههههه میگه زنم وای بچممممم(از دست رفتم))
وقتی وارد جای شدم که اون حرو. می رو برده بودن تا دیدمش به سمتش حمله کردم
_حرو. می اشغال میک. شمت بی. نامو. س میک. شمت عوض. ی
بعد پدرجان یه شمشیر از جنس نقره بهم داد و اون شمشیر رو توی، قلب اون بی شرف چرخوندم و وقتی مطمئن شدم که دیگه زنده نیست با سرعت به سمت ماشین رفتم و سوار ماشین شدم و ا. ت و بغل کردم و به راننده گفتم سریع بره خونه
رسیدیم خونه سریع ا. ت رو براید. استایل بغل کردم و به اتاقش بردم وقتی لیا و هیونگا ما رو دیدین سریع به سمتمون اومدن لیا با دیدن ا. ت که بیهوش بود بغض کرد و گفت
=ا. ت کوچولو چیشدی
_سریع زنگ بزنید دکتر
☆نیاز نیست
=پدر جان چه اتفاقی برای ا. ت افتاده
☆چیزی نیست دخترم نترس ضعف بدنی داره این چند روز هیچی بهش ندادن و مدام بهش ماده ای اون موقع گفتم رو تزریق کردن بخاطر اونه
_من به اتاقش میبرمش(بغض کرده اما مخفیش کرد)
ا. ت و بردم تو اتاق گذاشتمش رو تختش بم بادیدن ا. ت با دو و ذوق به سمت تخت ا. ت اومد ولی وقتی دید ا. ت بیهوشه اروم بغل تخت ا. ت دراز کشید این چند روز بم هم مثل ما بیقرار بود بغل دست تخت ا. ت نشستم و دستای ا. ت گرفتم به دستاش بوسه زدم الان کسی جلومه ا. ته خوناشام کوچولو من ا.ت واقعا میترسیدم که نکنه از دستش بدم اشکام شروع به جاری شدن کردن
رفتم پیش ا. ت و دراز کشیدم نمیدونم چقد گذشت اما با تمام وجود بغلش کردم تا زمانی که اروم شدم که حس کردم....
شرط= 7 تا لایک❤ و7 تا کامنت 🗨
پارت43
ویو کوک
با سنگین شدن بدن ا. ت فهمیدم بیهوش شده سریع براید. استایل بغلش کردم و به سمت در خروج حرکت کردم که وسط راه یکی از افراد پدر جان اومد و گفت
: ببخشید اقا به طور کامل شکست خوردن و ما پیروز شدیم الان رئیس کل یعتی در اصل همون اصل کاری که خانم رو دزدیدن رو گیر اوردیم
_بزار (با نگاه به ا.ت اشاره کرد) بزارمش تو ماشین میام
: بله اقا
ا. تو گزاشتم تو ماشین یهو حس کردم سرم گیج میره فک کنم انرژی زیادی ازم رفته ولی ن الان نباید پا پس بکشم اول باید به اونی که به زن من دست زده یه درس وحشتناک بدم(وای ننههههههه میگه زنم وای بچممممم(از دست رفتم))
وقتی وارد جای شدم که اون حرو. می رو برده بودن تا دیدمش به سمتش حمله کردم
_حرو. می اشغال میک. شمت بی. نامو. س میک. شمت عوض. ی
بعد پدرجان یه شمشیر از جنس نقره بهم داد و اون شمشیر رو توی، قلب اون بی شرف چرخوندم و وقتی مطمئن شدم که دیگه زنده نیست با سرعت به سمت ماشین رفتم و سوار ماشین شدم و ا. ت و بغل کردم و به راننده گفتم سریع بره خونه
رسیدیم خونه سریع ا. ت رو براید. استایل بغل کردم و به اتاقش بردم وقتی لیا و هیونگا ما رو دیدین سریع به سمتمون اومدن لیا با دیدن ا. ت که بیهوش بود بغض کرد و گفت
=ا. ت کوچولو چیشدی
_سریع زنگ بزنید دکتر
☆نیاز نیست
=پدر جان چه اتفاقی برای ا. ت افتاده
☆چیزی نیست دخترم نترس ضعف بدنی داره این چند روز هیچی بهش ندادن و مدام بهش ماده ای اون موقع گفتم رو تزریق کردن بخاطر اونه
_من به اتاقش میبرمش(بغض کرده اما مخفیش کرد)
ا. ت و بردم تو اتاق گذاشتمش رو تختش بم بادیدن ا. ت با دو و ذوق به سمت تخت ا. ت اومد ولی وقتی دید ا. ت بیهوشه اروم بغل تخت ا. ت دراز کشید این چند روز بم هم مثل ما بیقرار بود بغل دست تخت ا. ت نشستم و دستای ا. ت گرفتم به دستاش بوسه زدم الان کسی جلومه ا. ته خوناشام کوچولو من ا.ت واقعا میترسیدم که نکنه از دستش بدم اشکام شروع به جاری شدن کردن
رفتم پیش ا. ت و دراز کشیدم نمیدونم چقد گذشت اما با تمام وجود بغلش کردم تا زمانی که اروم شدم که حس کردم....
شرط= 7 تا لایک❤ و7 تا کامنت 🗨
- ۱۰.۷k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط