P

P'1
همه چی از یک شب بارانی شروع شد
تهیونگ،رئیس بی رحم مافیا بالاخره توانسته بود کانیا را گیر بیندازد زنی باهوش و سر سخت ترین دشمنش او را در میان خرابه های کارخانه ای متروکه گیر انداخته بود

کانیا درحالی که در خون غرق بود نفس نفس میزد ناگهان برای نجات جان خودش دروغی به ذهنش رسید و با ترس و لرزش اما با نگاهی مصمم گفت« من نمیدونم تو کی هستی حتی اسم خودمم یادم نیست

تهیونگ با کمال ناباورنی قدمی به عقب رفت و بلند فریاد زد«چی شوخی میکنی مگه میشه امکان نداره

کانیا گفت«به خدا که یادم نمیاد لطفا به من رحم کن
تهیونگ باور کرد کانیا هیچ وقت کلمه ی لطفا را به زبان نیاورده بود
تهیونگ گفت«حالا که یادت رفته بهت میگم تو کی هستی....تو نامزد منی

چشمانش گرد شد نمیدانست تهیونگ گول خورده بود یا بازی را ادامه میداد
تهیونگ رفت جلو و دم گوش کانیا زمزمه کرد«حالا وقتشه قوانین جدید بازی رو بهت یاد بدم


ادامه دارد.....

گایز حمایت کم شده حمایت کنید
شرایط:۱۰ تا لایک ۹تا کامنت
دیدگاه ها (۴)

P'2هفته ی اول:تهیونگ او را به عمارتش برد خانه ای سرد اما با ...

P'3ماه دوم:کم کم دروغ نجات بخش داشت سنگین می شد.کانیا خودش ر...

بچه ها ایده بدید سرم درد گرفت از بس فکر کردم داستان چی باشه....

"تا ابد دوستت دارم"P3 وگفت«ا.ت برای چی گریه میکنی؟ جاییت درد...

پارت²⁵ جیمین: کوک ده بار باختی بس نیست دیگه خسته شودم انقدر ...

لطفا من عاشقت شدم میدونم چی میگی میدونم هردوتامون هم دختریم ...

پسر کوچولوی من پارت ۲ ته : وقط توضیح ندارم...بهت نیاز دارم ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط