I fell in love with someone P

"I fell in love with someone'' (P143)
CHAPTER : 2

جونگکوک: ا.ت بهتره استراحت کنی تا بعد از اینجا بریم.
ا.ت : چی کجا؟
جونگکوک: از این عمارت میریم به اون عمارتی که قراره زندگی کنیم باهام و با بچمون.
ا.ت : واقعا از این عمارت میریم؟!!*ذوق*
جونگکوک: اره از این عمارت میریم*لb های ا.ت رو میبوسه*
ا.ت : اهههه چقدر آرزو داشتم تا از اینجا بریم که بلاخره.
جونگکوک: باشه فعلا استراحت کن من برم پایین با پدر و مادرم حرف بزنم باشه.
ا.ت : باشه .

"وقتی جونگکوک از اتاق خارج شد با خوشحالی پریدم که یادم افتاد حاملم...آخه من چمهههههه..."

م کوک : جونگکوک پسرم.
جونگکوک: مامان خواستم یه چی بگم اونم به همتون.
م کوک : اره میتونی بگی بیا بشین. بگو ببینم چی شده؟
جونگکوک : من و ا.ت می‌خوایم از این عمارت بریم.
پ کوک : چی!!
جونگکوک: تازه ما قرار بود ۳ ماه بمونیم ولی تقریبا ۱ سال شد که اینجاییم برا همین می‌خوام به عمارتی که گرفتم به اونجا نقل کنیم خسته شدم تو این عمارت موندن که باعث عذاب ا.ت شد تو این عمارت بیشتر درد کشیدیم تا شادی.
مین هو : واقعا میخوای بری؟
جونگکوک: اره می‌خوام زندگیمون با بچه ای که در راهه از نو شروع کنیم
م کوک : باشه پسرم این انتخاب خودته می‌دونم چقدر درد کشیدید ولی این جز رسم خانواده ما بود برا همین مجبور بودید.
جونگکوک: چه رسم مزخرفی *جونگکوک بلند شد* خب دیگه الانی که می‌خوایم بریم ولی بازم سراغ شما میایم با اجازه شما.

دو هفته بعد :
ا.ت : اههههه اینجا خیلی بده کهههه
" : خانم مگه شما نگفتید این تابلو اینجا باشه.
ا.ت : اره ولی اینجا بده. برا همین یکم اون ور تر....اههههه بازم بده که...
جونگکوک: چیشده اینجا؟
ا.ت : جونگکوک این افرادت منو دیونه میکنن تابلوی چند هزار وون به خاک کشیدن وقتی میگم اینجا باشه به حرفم گوش نمیدن.
"جونگکوک یهو از پشت بغلم کرد و روبه اون کارگر گفت..."
جونگکوک: مگه نشنیدی خانمم چی گفت....چرا به حرفش گوش نمیدی؟
" : چشم!!*با حرصی*

"جونگکوک پشت گوشم آروم گفت...«حالت خوبه؟»...
ا.ت : تو چی میگی بنظر میاد خوب باشم از بس خستم.
جونگکوک: بیا بشین اینجا استراحت کن وگرنه کوچولو ماهم خسته میشه.
ا.ت : عه واقعا. این کارگر ها به شدت منو دارن خسته میکنن
جونگکوک: دارن کارشون میکنن خب توهم زیادی اذیت نمیکنی اونارو؟!
ا.ت : چی میگی جونگکوک.
جونگکوک: هیچی بگذریم.


کوک" یهو از گوشیم پیام اومد گوشیم روشن کردم از تهیونگ بود که وقتی پیامشو خوندم برگام ریخت.
-‌بلاخره منو یونا عاشق هم شدیم.

جونگکوک: ا.ت؟؟؟
ا.ت : هوم.
جونگکوک: این عوضی!!!!
ا.ت : چیشده؟
جونگکوک: بیا این پیام ببین.

ادامش تو کامنتا
دیدگاه ها (۱۶)

"I fell in love with someone'' (P144)CHAPTER : 2"یهو ا.ت از ...

"I fell in love with someone'' (P145)CHAPTER : 2سول رو گذاشت...

"I fell in love with someone'' (P142)CHAPTER : 2بعد از این ح...

"I fell in love with someone'' (P141)CHAPTER : 2در کل تا رسی...

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط