پارت

پارت ۱۰۹


***آرمان***
سپهر در حال خوندن یه کتاب قدیمی بود.یه دفه صدام کرد و گفت
_نگا کن...اینجا...
به قسمتی از صفحه ی کاهی و قدیمی کتاب اشاره کرد و گفت
_اینجا میگه میتونیم با گردنبند خورشید اونو برگردونیم...
نیم نگاهی به کتاب انداختم و رو به سپهر گفتم
_حالا گردنبندو کجا گذاشتی؟
_جاش امنه...
_خب کجاست؟
_تو نگران اون نباش.
با اخم نگاهش کردم و گفتم
_به من اعتماد نداری؟
سریع گفت
_نه اصلا بحث اون نیست...فقط الان وقتش نیست که بهت بگم...

***نوشین***
آرزو ازم خواست اول به پیشنهادش فکر کنم و بعد جواب بدم.یه اتاق بهم داد و گفت میتونم فعلا اونجا بمونم...گیج بودم.باورم نمیشد حاضر شده بودم به پیشنهادش فکر کنم.روی تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم.گردنبندی که آرمان برام گرفته بود توی گردنم بود...روبروم گرفتمش و نگاهش کردم.بغض گلومو اذیت میکرد.تصویرش و صداش اومد توی سرم.از یه طرف نفرت و کینه راه فکر کردنمو بسته بود.گردنبندو توی مشتم گرفتم و احازه ندادم حتی قطره ای اشک از چشمام پایین بریزه.بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.خیلی جدی بودم توی تصمیمم.بدون در زدن محکم در اتاق آرزو رو باز کردم و بی مقدمه گفتم
_قبول میکنم...
دیدگاه ها (۲)

پارت۱۱۰***آرمان***نوشین حتی حاضر نشده بود با مامانش حرف بزنه...

پارت۱۱۱تکیمو از مبل برداشتم.برگشتم و از پنجره بیرونو نگاه کر...

پارت۱۰۸***آرمان***هر چقدر بهش زنگ میزدم جواب نمیداد.بعد از چ...

پارت۱۰۷***هنوز بهش اعتماد نداشتم ولی انگار اون تنها شانس من ...

ازدواج از روی اجبار۲ ادامه پارت۱۲

#Gentlemans_husband#season_Third#part_294سری تکون دادم و باش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط