درد سختیست دلم دست همانیست که نیست

درد سختی‌ست دلم دست همانی‌ست که نیست
فکر‌و ذکرم همه اش پیش گمانی‌ست که نیست
مشرق و مغرب من عالم و آدم همه او
مومنان قبله ی من روبه جهانی‌ست که نیست
مثل‌حوضی که بگوید شده ام وارث ماه !
خنده دارست دلم صاحب آنی‌ست که نیست
خلوتم پر شده از خنده ی بی وقفه ی او
گریه ی هر شب من وقف‌زمانی‌ست که نیست
دهخدا درد مرا دیدو چنین میگوید:
درد یعنی که دلت دست همانیست که نیست


م.خاص
دیدگاه ها (۱)

چقدر خم‌شدنم بعد تو دیدن داردو چرا خم شده یک کوه،شنیدن‌دارده...

مشرق و مغرب من عالم و آدم همه اومومنان قبله ی من رو به جهانی...

دیدمت گوشه این شهر،چه زیبا شده ای !در همان لحظه ی کم باعث غو...

خون آشام عزیز (62)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط