قسمت چهارم پارت اخر

قسمت چهارم پارت اخر
فک کردم حالا که ازباباوجین دورشدم همچی درست میشه اما من الان اینجا حالم بده چرا فک میکردم دورشدن ازادمای گذشتم حکم رهایی از گذشتم روداره کاش میشد من فراموش کنم همه هم منوفراموش کنن چرافکرمیکردم کناراون پسرمیتونم اروم باشم وهمه چیوازنورقم بزنم؟!
درست همون جایی که ایستاده بودم نشستم وسرموروی پاهام گذاشتم وبه خودم زمان دادم تاگوشم پرشه از صدای امواج که روی اب درحال رقص بودن....
دلم برای خودم تنگ شده بودبرای مامانم که قلبش درست مثل همین دریابزرگ بودبرعکس ادمای توی زندگیم.نفس عمیقی کشیدم وسکوتم...سکوتم هنوزپابرجابودکه بابرخورد دستی به شونم هراسون توجام پریدم؛ترسیده وبهت زده سرموبلندکردم وبه پسری که کنارم نشسته بودخیره شدم همونطورکه نگاهم میکرد سریع گفت:سلام
نمیشناختمش اما نفس عمیقی کشیدم وباچشمای گردشده گفتم:تو...توکی هستی؟
بااین حرفم چشمای اون بیشترازمن گردشدوگفت:من ؟مگه تومنونمی...خوب توفکرکن ی دوست
متعجب گفتم:ی دوست!
سرشواروم تکون دادوگفت:اره خب ی دوست
دیگه چیزی نگفتم وبی اهمیت بهش نگاهموبه سمت دریا چرخوندم که گفت:خوب واسه چی اینجا نشستی؟
نفسموپرصدابیرون فرستادم وبدون اینکه نگاهش کنم گفتم:صدای امواج دریابهم ارامش میده اومدم که اروم شم
صدای متعجبش به گوشم خورد:واقعا
بایک اهوم به جوابش اکتفاکردم که پرسید:تنهااومدی؟!
نفس عمیقی کشیدم مثل اینکه دست بردارنبود ومیخواست همین طور یه بندسوال بپرسه ،همونطورکه بادست باماسه وشن های کنارپام بازی میکردم اروم گفتم:اره اومدم اینجا تابدون دغدغه تنهاباشم توواسه چی اومدی؟تنهایی؟!
انگارداشت به چیزی فکرمیکرد چون بالحن ارومی گفت:اره منم تنها اومدم وچون هیچ برنامه ای نداشتم گفتم کناردریاکمی سازبزنم
دقایقی گذشت انگاراونم دیگه حرفی برای زدن نداشت ،نمیشناختمش اماازوجودشم ناراضی نبودم،بابلندشدن صدای گیتارش ناخوداگاه به سمتش برگشتم نگاهموازروی دستاش که ماهرانه سیم های گیتارروبه بازی گرفته بودبالاکشیدم وبه چشمایی که بسته بودخیره شدم تواین لحظه به هیچ چیز نمی تونستم فکرکنم حتی به این که این پسریهویی ازکجا پیداش شد...
نگاهموروی اجزای صورتش چرخوندم که دریک لحظه فقط یک چیز به ذهنم خطورکرد زیبایی چهرش خیره کننده بود...تواون لحظه لب هاش به حرکت دراومد وشروع به خوندن کرداهنگی که میخوند ریتمش همه وهمه برام اشنابودانگاری جایی قبلا شندیده بودم درست باهمین صداولی هیچ چیز یادم نبودوفقط باعث شد توفکرعمیقی فروبرم به لحظه های شادگذشته ناخوداگاه چشمام روبستم وبه روزهایی که پشت سرگذاشته بودم رفتم...
دیدگاه ها (۷)

قسمت پنجم پارت اولناخوداگاه چشمام روبستم باقطع شدن اهنگ نشون...

قسمت پنجم پارت دومباید برمیگشتم خونه حداقل سه یاچهارساعتی بو...

قسمت چهارم پارت ۳کتی لبخندی به پهنای صورتش زدوگفت:اره شایدحق...

:-) :-) :-) :-) :-)

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط