روزی که شب میشه

روزی که شب میشه
__________________________
پارت 3

از زبون هانا

وقتی بیدار شدم کله بدنم درد میکرد هتا لبم هم درد میکرد دیدم سانزو کنارم خوابیده میخاستم آروم بزنم به چاک که سانزو بیدار شد

هانا:(خیلی ترسید)

سانزو:سلام مامی (با خمیازه)

هانا:س... سلام

سانزو: از این به بعد این جا زندگی میکنی و این که نیاز نیست که بری وسایل بیاری هم چی این جا هست

هانا:باش

از زبون سانزو
دست هانا رو گرفتم و رفتم پاین که غذا بخریکیم(اگه فکر کردی که من زورش کارا ی بد بد هستش باید بگم خیلی منفی هستی😐🔞)

سانزو:بلدی غذا درست کنی؟

هانا:فکررر نکنم

سانزو:پس من میرم بیرون و تو هم غذا درست کن مامی

هانا:دارم میگم آشپزیم خوب نیست(داد) 😡

سانزو:مگه چقدر می‌تونه بد باشه هرچی هست قابل خوردن هستش

هانا:حرفتو پس میگیری😮‍💨

سانزو:😐

به زبان هانا
سانزو رفت بیرون و من رفتم داخل آشپز خونه که غذا درست کنم که سوزوندم یچیزی مثل عن بود و با زاهر غذا

هانا :فکر کنم به شه خوردش

2ساعت بد

هانا سر درد بدی گرفت رفت که قورس بخوره که اشته باهی قورس
ت*ه*ر*ی*ک کنید ی سانزو رو خورد

سانزو:سلام مامی من برگشتم...... این چه بوی گوهی هستش🤢

میدونم بعد شده بنزر تون پارت بعدی هم بزارم؟؟
دیدگاه ها (۱۷)

اینو کسای میفهمن که همرو دوست داشتن اما کسی دوسشون نداشت... ...

روزی که شب میشه___________________________پارت دو💫سانزو نزاش...

روزی که شب میشه_____________________عکس هانا چان😎🍍

روزی که شب میشه__________________________از زبون نویسنده پار...

روزی که شب میشه______________________________پارت6💌ازبون سان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط