خدا

✅خدا........

نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این‌پا و آن‌پا می‌کرد ...
نانوا به او گفت:چرا اینقدر نگرانی؟
گفت:گوسفندانم را رها کرده‌ام و آمده‌ام نان بخرم،می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!
نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟
گفت ...

سپرده‌ام،اما او خدای«گرگها»هم هست
دیدگاه ها (۳)

.

.

سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))از دست کریمی، ...

خاطرات شهید ابراهیم هادی..قبل از #اذان صبح برگشت.پیکر #شهید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط