یه وقتایی هست که هیچ حسی جز پشیمونی توو وجودت نیست خوبهه

یه وقتایی هست که هیچ حسی جز پشیمونی توو وجودت نیست خوبه‌هانمیگم بده یا اشتباهه خوبه چون باعث میشه بفهمی وقتی یه کاری‌ رو‌ انجام‌ میدی دیگه هیچ راهِ برگشتی وجود نداره حالا اون کار میتونه خوردنِ یه لیوان آب باشه یا کشتنِ یه آدم به هر حال اون کار انجام شده و تو دیگه نه میتونی زمان رو به عقب برگردونی نه میتونی آدمی که کشتی رو زنده کنی آدم که بمیره دیگه مُرده دیگه روح توو جسمش نیست فکر توو مغرش نیست حس توو قلبش نیست ما هم همینجوری‌ایم یعنی همینجوری میمیریم حالا یه سریامون توو اوجِ زنده بودن میمیرن یه سر ی‌ام توو اوجِ مُردگی دست و پا میزنن که زنده بمونن یا دیرتر بمیرن ولی به هر حال زورشون نمیرسه و میمیرن مرگ خیلی بی رحم تر از اونیه که فکرش رو بکنی هرگز زورت بهش نمیرسه وقتی از انجام دادنِ یه سری کارا پشیمون میشی یعنی در اصل یه بخشی از ذهنت میمیره
شایدم یه بخشی از قلبت مهم‌ اینه میمیره و همینه که عذابت میده عذابت میده به همون دلیلای همیشگی ولی من میگم آدما فقط فکر میکنن قدرتمندن ولی اینطوری نیست! ما اگه قدرتمند بودیم چارِ صبح لم نمیدادیم روی مبل و هی فکر کنیم و فکر کنیم و فکر کنیم ما اگه قدرتمند بودیم میگرفتیم تخت میخوابیدیم میخوابیدیم تا از فکرا و فردا و دردا و‌ بدبختیا خلاص شیم ولی‌ نیستیم چون اگه بودیم زندگیمون‌ این نبود حداقل حداقل آرامش داشتیم یه نمه لبخند باقی میموند واسه گذروندن واسه بهتر ظاهر سازی کردن واسه با خنده رد شدن از جلو همه از جلو همه‌ی همین آدمایِ قدرتمندِ آدم نمااز یه جایی به بعد خسته میشی خسته از این حجم از پشیمونی هیچ راهی‌ام براش نیست من همیشه سعی کردم کسایی که دوسشون دارم اشتباه نکنن با منطقی حرف زدن با شوخی شوخی حرف زدن با عصبانیت حرف زدن با داد و بیداد و قهر و آشتی با هرچی که فکرش رو کنی منتها بلد نیستم بلد نیستم کاری کنم که بعدش پشیمون نشم همیشه‌ام یه مشکلی این وسط بوده اونم اینکه من یاد گرفتم پشیمون شدنام رو دوست داشته باشم نه که قشنگ باشنا، نه، فقط واسه اینکه بخاطرِ آدمایِ مهمِ زندگیم بوده که این پشیمونی ها رو‌ تجربه کردم
بعضی وقتا رفیقات یه کاری باهات میکنن که دلت برای دشمنات تنگ میشه هر از گاهی‌ام اونقدری که ذهنم پُره از حرفا و دردا و‌ بدبختیا میشم مثلِ الان میزنم جاده خاکی و میگم گورِ بابایِ قشنگ بودن بیا یه بارم از تهِ دل قشنگ نباشیم شاید مشکل از قشنگ بودنه بیا خودمونو بکشیم کنار بگیم مقصر یکی دیگه‌اس اصلا بیا سر بذاریم به کوه و بیابون تا واقعا تنها باشیم تجربه‌اش کردم تنهایی توو کوه و بیابون
خیلی بهتر از تنها بودن وسطِ شهر و بینِ آدماییِ که دوسشون داری و شاید اونام دوسِت داشته باشن ولی فقط شاید، شاید و بس حرفی نیست جز اینکه ما سعی کردیم قشنگ باشیم
غافل از اینکه قشنگ بودن مالِ بچگی‌ها بود الانم که بزرگ شدیم و هوا هم که پَس
دیدگاه ها (۸)

نامه عاشقانه بسیار خواندنی از زن جوانی که حدود صد سال پیش ش...

#ادامه پست قبل دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود،چروک می‌شود،بو...

پیر شدن ربطی به شناسنامه نداره-همین که دیگه میل خرید ی جوراب...

لا بأس أن نبکی قلیلًا .. أو ربّما کثیرا .. فبعض الدّروس لا ن...

ببین، بزرگترین خیانت این نیست که بری...بزرگترین خیانت اینه ک...

ñęw póşt Frôm àşhä༺༺༺༺༺🐰༻༻༻༻༻༻درؤد خؤشگلأم!..:: 🪽حالمحال اهن...

قشنگ یادمه ساعت ۱۲ یا ۱ شب بود داشتم برای امتحان عربی فردا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط