ادامه

ادامه

جیمین : -مخصوصاً روزاي تعطيل.. گنگ سر تکون دادم و گفتم چه سخت گیر حالا نيكول كجا رفته؟ جیمین‌ با دوستاش قرار کوه گذاشته بود. خواست تو رو هم بیدار کنه با خودش ببره من نذاشتم گفتم... خیره به روزنامه جدي گفت: شب خوبي نداشتي..استراحت کني بهتره. لبخند عميقي زدم و اروم سر تکون دادم و پرو پرو اصلا هیچ یادي از دیشب نکردم هر چند از فکرش سرخ شدم. خاک بر سرم.. عين شوهر ندیده ها رفته بودم تو بغلش.. شوهررر به زور سعی کردم لبخند نزنم و سرمو چرخوندم.
دیدگاه ها (۴)

) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۲ (⁠♡). یهو یاد برف افتادم و ه...

) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۳ (⁠♡) غیض گفتم خيلي ! و کج نگ...

ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۱ (⁠♡) و تلخ گفت: فك نكني بهش خ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۰ (⁠♡) نفسش رو بیرون داد. وا...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۱۷ فصل ۳ ) جلوي اين نشسته بود و فنجون ق...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۸۱ (⁠♡) رو با هرسن واخلاق و رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط